آرشیو سه‌شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۶، شماره ۴۹۸۷
صفحه آخر
۲۰
راپورت های میرزا ادریس

لب و لوچه مان رگ به رگ شد!

الیوم بعد چای و بیسکویت عصرانه در اندرونی نشسته بودیم و بجد و جهد ساقه طلایی به انگشت از لای لب و لوچه بیرون می کشیدیم؛ حقیقتا اذیت شدیم! از بس که تخته و الوار در این فقره بیسکویت سق زدیم، لب و لوچه مان زخم شده و برای صلات مغرب احوط آن است که دهان آب بکشیم، اگر نبود همین چای لاهیجان وطنی که حکایتی داشتیم در بلع و هضم این فقره بیسکویت!

باید یک بار حوصله کنیم، قشون بفرستیم به کارگاه ساقه طلایی و داغ و درفشش کنیم که این چه وضع بیسکویت تیار کردن است.ما که جنگاور مردیم هیچ این اغذیه اطفال و نسا ست که ظریف و نازک تر از مایند. خوش نداریم رعیت به عذاب باشند، لب و لوچه رگ به رگ می کند و حقیقتا کارگر خفه کن است!

در همین اثنا دیدیم خشایار نعره برآورد و نچ نچ کرد. قوطی کمپوت دم دستمان بود پرت کردیم که: صدبار نگفتم عربده انکرالاصوات نزن؟

عارض شد که قبله عالم چه نشسته اید که علی عبدالله صالح ناکار شد. جمجمه اش را ترکاندند.

فرمودیم: کیست؟ گفت: از رجال سیاسی ولایت یمن بوده که به رعیت خویش خیانت کرده و به دامان عربستان پناه برده بود و برگشتنا به دیار خویشتن نیز تحت الحفظ عربستان بوده و خلاصه نیروهای غیور مردمی تاوان خیانتش را کف دستش گذاشته اند.

بعد، از روی ماسماسکش فتو و فیلم نشانمان داد که دیدیم یا زیارت پنج تن، چنان جمجمه اش را پکانده بودند که مسلمان نشنود، کافر نبیند!

فوق النهایه ملول گشته و فرمودیم چپقی را که مدت ها کنار گذاشته بودیم، چاق کنند دودی بگیریم. خشایار چپق را که چاق کرد، مرخصش کردیم ریش خارانده به این اندیشیدیم که سزای خیانت به وطن جز همین باشد خطاست... رجل سیاسی که به رعیت نجیب و مظلوم پشت کند و زیر علم یکی دیگر سینه بزند، عاقبتش همین است.