آرشیو پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶، شماره ۶۶۷۸
شعر
۱۲

نگاهی به داد و ستد فرهنگی شاعران و ناشران

نفس تنگی شعر در کلانشهر نشر

یزدان سلحشور (شاعر،منتقد ، ویراستار)

تلفن همراهم زنگ می خورد؛ دوستی قدیمی از شهرستان است؛ دوستی شاعر، با چند جایزه ادبی در همیان کارنامه ادبی اش، که حالا می خواهد پس از پوست اندازی دوباره شعرش، پس از 5 سال مجموعه ای تازه منتشر کند و گمانش بر این است که من سلام و علیکی دارم با ناشران حرفه ای شعر و لاجرم روندی را که او فکر می کند دو، سه ماهه است با گرفتن یک یا چند شماره، بدل به روندی حداکثر یک ماهه می کنم. طبیعتا جواب من در فضای ذهن خودم جز این نیست که: «من اگر بیل زن بودم باغچه خودم را بیل می زدم!» اما به او چنین حرفی نمی زنم. چند توصیه می کنم و چند شماره تلفن هم می دهم و مختصر و مفید اطلاع رسانی می کنم که وضعیت نشر شعر، به مراتب پیچیده تر شده و دیگر نه پول و نه پارتی مشکلی را حل نمی کنند. دلخور هم می شود. احتمالا فکر می کند که دارم سنگ قلابش می کنم. اشاره می کند به کتاب های تازه ای که از کیفیت ادبی پایینی برخوردارند اما ناشران برای شان انواع و اقسام رونمایی ها را می گیرند؛ با شاعران شان در سایت های مختلف مصاحبه می شود و حتی در اینستاگرام انتشاراتی ها برای جشن تولدشان، کلیپ یک دقیقه ای ساخته و منتشر می شود. چه بگویم؟! می گویم:«تو حق داری! اما من هم مثل تو وزیرم را داده ام، شاه ام در وضعیت کیش و مات است!» و از خودم می پرسم چرا ما به این نقطه رسیده ایم؟

کابوس شمارگان!

شما می خواهید کتاب شعرتان را منتشر کنید؛ صرف نظر از اینکه تا چه حد این کتاب از کیفیت لازم برای ورود به بازار کتاب برخوردار است و تا چه اندازه وقت صرف پیدا کردن ناشر تخصصی شعر کرده اید و آیا با هزینه ناشر، کار منتشر می کنید یا از جیب خود هزینه ها را می پردازید، آخرش قرار است کتاب تان در چند نسخه چاپ شود؟ جواب این سوال از اسرار امنیت ملی نیست، همه جوابش را به وضوح می دانند و به وضوح آن را بیان می کنند حالا خواه در نشست معارفه وزیر ارشاد باشد یا در گفت و گو با یک روزنامه یا ماهنامه تخصصی؛ اما شاعرها اغلب زیر بار نمی روند و خود را استثنا می دانند و در دهه نود هم که اتکا می کنند به تعداد دنبال کنندگان شبکه های اجتماعی شان و ناشر هم نمی پذیرد با این استدلال که:«مگر تو شاملویی یا سیمین بهبهانی؟» و موقعی از این جمله طلایی استفاده می کند که شاعر، کوتاه آمده و می گوید: «لااقل هزار نسخه!»

البته شما با کتاب هایی هم روبه رو هستید که در یک ماه به چاپ دوم رسیده اند با این همه نباید با تعداد شمارگانی که در شناسنامه کتاب آمده، داوری کرد. چاپ اول-در شمارگان واقعی اش- حتی برای عرضه در نمایشگاه کتاب [که از برکت بن کارت های خرید کتاب، ضرری متوجه ناشر نیست] بیشتر از 50 نسخه نیست! [لطفا مجددا جمله قبل را نخوانید! خطای چاپی نیست و هیچ صفری هم جا نیفتاده! در وضعیت معمولی، 20 تا 25 نسخه هم چاپ می شود و قصه، تراژیک تر از تراژدی های شکسپیر است!]

اگر تصورتان این است که شمارگان حداکثر 500 نسخه، مخصوص تازه کارهاست باز هم در اشتباهید! شاعران کهنه کار و مشهور هم همین مشکل را دارند اعم از در قید حیات یا بی خیال حیات!مردم کتاب نمی خوانند؟ خیر، مردم کتاب نمی خرند! این دو، مقوله هایی جدا از هم اند! شما همین کتابی را که در 6 ماه، 80 نسخه اش هم فروش نرفته، نسخه «پی دی اف»اش را بگذارید در اینترنت و یک شمارشگر دانلود هم بگذارید بغلش؛ در کمتر از 10 روز، 10هزار بار دانلود می شود! پس خواننده هست اما علاقه ای به خرید کتاب نیست! شما همین کتاب های شعر کم فروش را، ببرید در یک فرهنگسرا و بچینید روی میز و اعلام کنید که رایگان است، اگر 500 نسخه هم برده باشید، کم می آید و باید جوابگوی 500 نفر دیگر باشید که یقه تان را گرفته اند:«پس کتاب ما کو؟!»اینکه چرا ما برای کتاب پول نمی دهیم و برای کتاب شعر اصلا پول نمی دهیم، حتما آسیب شناسی خودش را دارد اما اینکه ناشرها از شاعرها می پرسند:«مگر خودت کتاب شعر دیگران را می خری تا مردم بخرند؟!» یا در نشست های شعری، شاعران را موظف می کنند که کتاب های همدیگر را بخرند، واقعا از شگفتی های بازار کتاب ماست! شاعر، تولیدکننده است و مردم هم مصرف کننده؛ مصرف کننده باید خریدار تولید باشد نه خود تولیدکننده! مگر تمام مدیران ایران خودرو، برای گرم کردن بازار، چندتایی هم پراید می خرند برای حیاط منزل شان، مبادا که به تولید ملی لطمه خورده باشد؟!الغرض، خریدار نیست! ما ایرانی ها، علاقه مان را به خرید کتاب از دست داده ایم.چرا؟ چون برای چیزهایی که برای شان ارزش قائلیم پول خرج می کنیم. ما برای فلافل ارزش قائلیم. برای پیتزای خانواده، مینی پیتزا، پیتزا لقمه ارزش قائلیم. ما برای لباس مجلسی، کت و شلوار یک میلیون و 200 هزار تومانی ارزش قائلیم؛ برای کفش برند دست دوم در تاناکوراها که حداقل 500 هزار تومان قیمتش است ارزش قائلیم. این ها البته، اتهامات مردم نیست اتهامات ناشران و شاعران است. متولی باید احترام امامزاده اش را حفظ کند. [روزگاری همین پیتزا، همه نوعش، غذای صاحب شانی بود، به محض اینکه رسم شد که پیتزای مخلوط را بدهند 5000 تومان و یک نوشابه رایگان هم بدهند همراهش، الان به گربه های پارک لاله هم پیتزا تعارف کنی، فرار می کنند! مردم روبه روی فلافلی ها صف می کشیدند مثل صف بنزین بعد از زلزله؛ از همان ماه های اولی که باب شد «هرچه می خوری بردار!»، اغلب شان تعطیل کردند و دارند ذرت مکزیکی می فروشند!] بس است؟! برویم سراغ اتهامات متهمان اصلی؟!

پولت را بردار و بیا!

پول داشتن خوب است شاعر بودن هم خوب است! ما 80 میلیون شاعر هم داریم. همه یک موقعی شعر گفته اند؛ موقعی که مدرسه می رفتند و معلم شان تشویق شان می کرد، موقعی که برای نخستین بار عاشق می شدند و چند خطی می نوشتند که اگر دست پدر یا برادر دخترخانم می افتاد، مجبور بودند پا و دست شان را در کوچه جا بگذارند و فقط با گوش شان بروند خانه! موقعی که نخستین بچه شان به دنیا می آمد و می خواستند چند جمله ای بنویسند تا نوه شان در 20 سالگی بگوید چه پدربزرگ یا مادربزرگ شاعری داشتم! همه ما هم علاقه داریم تشویق مان کنند به خاطر طبع شعرمان؛ قدیم ها، این کارها را چاپ نمی کردند اما چند دهه است که اکثر ناشرها چاپ شان می کنند البته به خرج جیب صاحب اثر! در دولت نهم، در ارشاد یک ممیزی کیفی هم رایج شد که ناشرها دیگر نمی توانستند هر اثری را به نام شعر چاپ کنند اما آن هم نه قوام داشت و نه دوام؛ فقط هم مشمول کارهای کلاسیک بود و آن هم در این حد که وزن و قافیه درست باشد و همین! پس هر کس که پول خوردن خربزه را داشت، ناشر، پول «لرز»ش را هم بابت هزینه های چاپ اخذ می کرد!چرا چنین اتفاقی افتاد؟ بگذارید صادق باشم؛ تعداد ناشرها هم مثل تعداد شاعرها یکدفعه زیاد شد. مجوز، پشت مجوز صادر شد و وام، پشت وام به ناشرهای نوآمده داده شد و این ها هم می خواستند یک شبه، موفق تر از ناشرهای قدیمی شوند و در نتیجه یک راه حل طلایی پیدا کردند: چاپ کتاب با سرمایه مولف! اوایلش، ناشرهای قدیمی بدشان می آمد از چنین قصه ای اما بعدش برخی از آنها هم دیدند که راه حل بی ضرری ا ست چرا ما نه؟! بعضی از ناشرهای قدیمی البته محتاط تر بودند و هر کتابی را هم به این شکل چاپ نکردند و اسم انتشاراتی شان را معتبر نگه داشتند اما بعضی دیگر، خواستند ناشرهای تازه را گوشه رینگ ناک اوت کنند، نفس خودشان به شماره افتاد و در نتیجه، مخاطبان نسل بعدی، نه تنها جاده را گم کردند که تصورشان این شد که چرا باید پول عوارضی داد و از اتوبان رفت، می زنیم به جاده خاکی، حالا هر کجا شد، شد!

در دهه های سی و چهل و پنجاه، البته وضع این طور نبود؛ نه اینکه ناشرها واقعا وضع شان در حد راکفلر باشد، نه! هر چیزی قواعد خودش را داشت. ناشر، نان اعتبارش را می خورد اعتباری را که سال ها پایش زحمت کشیده بود و البته خودش را هم متخصص نمی دانست؛ همیشه یک شاعر مشهور یا ویراستار صاحب علم هم بغل دستش داشت که کیفیت کارها را می سنجید و بعد مجوز انتشار کتاب را می داد. مفتون امینی که به اندازه شعر معاصر سن دارد و خدا سایه اش را از سر شعر معاصر کم نکند، گفته: «آن سال ها اصلا از این خبرها نبود. اگر شاعری شناخته شده نبود، ناشرها کتاب شعرش را چاپ نمی کردند. در آن سال ها نشرهای معروف کتاب شعر درمی آوردند؛ ناشرانی مانند نیل، مروارید، گوتنبرگ و فرانکلین. همچنین متصدیان ادبی وجود داشتند که اگر کاری را تصویب نمی کردند، ناشر زیر بار چاپش نمی رفت. خلاصه اینکه گرفتن پول برای چاپ کتاب رایج نبود، ناشر معروف حاضر نبود آرم و مهر خودش را بفروشد و اگر این کار را می کرد، مورد حمله قرار می گرفت. البته کتاب اول شاعران در همان سال های قبل از انقلاب هم با هزینه مولف چاپ می شد، آن موقع پولی به ناشر نمی دادند. شاعر کتاب را به چاپخانه می برد و هزینه چاپ را می داد و کتاب را در شمارگان دلخواهش تحویل می گرفت. مثلا من خودم نخستین کتابم را در چاپخانه کتا بخانه بانک شاهی چاپ کردم. آن موقع ناشران معروف کتاب شاعران تثبیت شده ای مانند نادر نادرپور، فریدون توللی و پرویز ناتل خانلری را چاپ می کردند. آن روزها با این سال ها خیلی فرق داشت. شعر شاعران جوان در مجله های ادبی مانند روشنفکر، سیاه و سفید، تهران مصور و بسیاری از مجلات دیگر چاپ می شد. رفته رفته مخاطب با شاعران جوان آشنا می شد و بعد ناشر رغبت پیدا می کرد کتابش را چاپ کند. اما الآن اصلا این جور نیست. به نظرم این ها در چاپ کتاب شعر باید موثر باشد که نیست.» [این ها را البته، هم در مصاحبه و هم در گفت و گوهای دوستانه به من گفته اما ترجیح دادم مکتوبش را از ایسنا نقل کنم که پاکیزه و بی منت، در دسترس همه در فضای مجازی بوده و هست.]

فرق چاپخانه دار با ناشر در چیست؟!

روزگاری چاپخانه ای بود که از آگهی تسلیت گرفته تا کارت عروسی و خاطرات پدربزرگ بنده و شما را از نخستین سفرش به برلین زمان قیصر آلمان، یک جا چاپ می کرد و پولش را هم می گرفت و البته آن قدر دقیق هم این کار را می کرد که کم غلطی متنش در آن روزگار حروف سربی، باعث شرمساری نسل امروز چاپ رایانه ای ا ست!

چاپخانه ها در آن روزگار، همه چیز چاپ می کردند از متون فلسفی موریس مترلینگ گرفته تا نمایشنامه های برنارد شاو و حتی نظریه پردازی های برتراند راسل و همه را هم خیلی دقیق! انتهایش هم می دیدی بعد از بحث های فلسفی راسل، در صفحه انتهایی کتاب، یک آگهی خورده که روغن نباتی خود را از حجره حاج آقافلانی در بازار تهران یا چهارراه مولوی بخرید! بالاخره مردم، هم برای فلسفه ارزش قائل بودند هم برای روغن نباتی! شما که می خواستید کتاب بخرید، اول پشتش را نگاه می کردید که چاپخانه چاپش کرده یا انتشاراتی. کتاب های چاپخانه را می توانستی شب ها موقع رفتن به تئاترهای لاله زار هم بخری یا در ناصرخسرو بخری و موقع خوردن سوسیس آلمانی با آن عطر ادویه های محشر دهه های چهل و پنجاهش، چند صفحه اش را هم توی ساندویچی بخوانی! قیمت کتاب چاپخانه هم فرق داشت با کتاب انتشاراتی و مولف کتاب چاپخانه ای هم، وظیفه پخش و انتشارش با خودش بود. انتشاراتی، اسمش رویش بود، خودش پخش می کرد پول هم به شما می داد احترامت هم سر چشم! اول می پرسیدند جناب! قهوه یا چایی؟! اما حالا شاعر یا نویسنده داستان یا کار پژوهشی باید بپرسد شما پخشش هم می کنید؟ یعنی همان موقع که دارد پولش را به انتشاراتی می دهد! و ناشر هم جواب می دهد پخشش با شماست! البته بعضی ناشرها پخش نصف شمارگان را به عهده می گیرند و می گویند ما مشارکتی منتشر می کنیم؛ شما پول 500 نسخه ات را بده و خودت پخشش کن، ما هم 500 نسخه خودمان را پخش می کنیم! [دست شان درد نکند! اگر شما آن 500 نسخه را جایی دیدی، حتما شاعرش هم دیده!]

این ها قصه های فعلی ا ست؛ منهای اینکه کتاب مورد نظر، خواندنی باشد یا نه؛ شاعرش مشهور باشد یا نه و منهای خیلی چیزهای دیگر. نظر ناشرهای تخصصی شعر را هم بخوانیم؟ بخوانیم! پرویز بیگی حبیب آبادی مدیر «فصل پنجم»: «از 100 عنوان کتاب شعری که هم اکنون در حوزه نشر ما منتشر می شود، 60- 70 درصد اصلا قابل خواندن نیست، از مقدار باقی مانده 30 درصد قابل تورق است و تنها 10 درصد ارزش خواندن دارد.»منوچهر حسن زاده مدیر «مروارید»: «در پذیرش کتاب برای انتشار در پی این نیستیم که صاحب اثر شهرت و سابقه زیاد دارد یا نه. در اینجا اثر ارزیابی می شود و اگر کیفیت لازم را داشت کتاب را چاپ می کنیم. حتی به استادان دانشگاه هم سپرده ایم که شاگردان ممتاز خود را به ما معرفی کنند و با همین روند حالا شاگردانی داریم که بیش از استادهای خود کتاب چاپ کرده اند.» علیرضا رئیس دانا مدیر «نگاه»: «عده ای بر ما انتقاد می کنند که چرا فقط سیمین و شاملو... چاپ می کنید. عده ای هم انتقاد می کنند که چرا از شاعران جوان چاپ می کنید. ما روی مولف سرمایه گذاری می کنیم. پس می توانیم بگوییم که از بین افرادی که مجموعه هایشان چاپ شده یک یا دو شاعر خوب باقی می ماند. شاعران با گذشت زمان از ذهن مخاطب پاک می شوند. همه در حال غربال شدن هستند و شاید چند صباح دیگر جز تعداد معدودی چیزی از آنها باقی نمانده باشد.»

شعر؛ برخی نانش را می خورند برخی چوبش را!

طبیعی ا ست که در انبوه ناشرانی که هر اثری را منتشر می کنند چند ناشر تخصصی هم باشند که سختگیرانه منتشر کنند. اتفاقا وضعیت فروش کتاب های این ناشران، چه در بازار کتاب و چه در نمایشگاه سالانه کتاب، خیلی بهتر است اما غیر متخصص ها سود بیشتری می برند! چرا؟ چون هزینه نشر را به اضافه سودهای منطقی و غیر منطقی، قبلش از شاعر گرفته اند و تازگی ها هم رسم تازه ای باب شده [که از چند شاعر کتاب اولی و دومی و سومی شنیده ام که باید بروم پی اش، گزارش مفصلش را بنویسم!] برخی در فضاهای حقیقی و مجازی آگهی داده اند که کتاب شعر منتشر می کنیم و بعد شاعرانی مراجعه کرده اند و از ناشر شنیده اند که برای 96 صفحه باید حدود 5 میلیون تومان بپردازند و در ضمن، قراردادی را امضا کنند که در آن قید شده که انتشاراتی با هزینه خودش کتاب را منتشر کرده و از محل فروش کتاب، 25 درصد به شاعر می پردازد! یعنی شاعر برای گرفتن پولی که هزینه کرده، باید منتظر فروش کتاب هایش باشد، که تازه اگر همه شان هم فروش برود باز معلوم نیست 50 درصد آن 5 میلیون تومان کی به دستش برسد و تازه اگر باور کنیم که شمارگان آن کتاب طبق قرارداد 2000 نسخه است!

انتشاراتی های صاحبنام هم دچار انبوهی تقاضا هستند و کافی ا ست تماس بگیرید و بشنوید که تا دو سال آینده، هیچ کاری را قبول نمی کنند! در چنین فضایی، باز متهم اصلی شاعرانند! می گویند بازار از شعر خوب، خالی شده؛ این را همان معدودخریداران شعر می گویند که کتاب های منزوی و بهبهانی و امین پور و شهریار و شاملو را می خرند. آیا این دیگر پایان عصر شاعران است؟

نیم نگاه

شما می خواهید کتاب شعرتان را منتشر کنید؛ صرف نظر از اینکه تا چه حد این کتاب از کیفیت لازم برای ورود به بازار کتاب برخوردار است و تا چه اندازه وقت صرف پیدا کردن ناشر تخصصی شعر کرده اید و آیا با هزینه ناشر، کار منتشر می کنید یا از جیب خود هزینه ها را می پردازید، آخرش قرار است کتاب تان در چند نسخه چاپ شود؟ جواب این سوال از اسرار امنیت ملی نیست، همه جوابش را به وضوح می دانند و به وضوح آن را بیان می کنند حالا خواه در نشست معارفه وزیر ارشاد باشد یا در گفت و گو با یک روزنامه یا ماهنامه تخصصی.

اینکه چرا ما برای کتاب پول نمی دهیم و برای کتاب شعر اصلا پول نمی دهیم، حتما آسیب شناسی خودش را دارد اما اینکه ناشرها از شاعرها می پرسند:«مگر خودت کتاب شعر دیگران را می خری تا مردم بخرند؟!» یا در نشست های شعری، شاعران را موظف می کنند که کتاب های همدیگر را بخرند، واقعا از شگفتی های بازار کتاب ماست! شاعر، تولیدکننده است و مردم هم مصرف کننده؛ مصرف کننده باید خریدار تولید باشد نه خود تولیدکننده! مگر تمام مدیران ایران خودرو، برای گرم کردن بازار، چندتایی هم پراید می خرند برای حیاط منزل شان، مبادا که به تولید ملی لطمه خورده باشد؟!

تعداد ناشرها هم مثل تعداد شاعرها یکدفعه زیاد شد. مجوز، پشت مجوز صادر شد و وام، پشت وام به ناشرهای نوآمده داده شد و این ها هم می خواستند یک شبه، موفق تر از ناشرهای قدیمی شوند و در نتیجه یک راه حل طلایی پیدا کردند: چاپ کتاب با سرمایه مولف! اوایلش، ناشرهای قدیمی بدشان می آمد از چنین قصه ای اما بعدش برخی از آنها هم دیدند که راه حل بی ضرری ا ست چرا ما نه؟!

انتشاراتی های صاحبنام هم دچار انبوهی تقاضا هستند و کافی است تماس بگیرید و بشنوید که تا دو سال آینده، هیچ کاری را قبول نمی کنند! در چنین فضایی، باز متهم اصلی شاعرانند! می گویند بازار از شعر خوب، خالی شده؛ این را همان معدود خریداران شعر می گویند که کتاب های منزوی و بهبهانی و امین پور و شهریار و شاملو را می خرند. آیا این دیگر پایان عصر شاعران است؟