آرشیو پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶، شماره ۳۹۸۷
صفحه آخر
۱۶
چسب و قیچی

بوق بنزی

مهرداد احمدی شیخانی

یادم هست آن قدیم ها (حدود 50-40 سال پیش) یک اتومبیل های سواری بود که بین شهرها مسافر می بردند، از این بنزهای 180 قدیمی تخم مرغی، سیاه رنگ، با سقف سفید، که بعدا جای شان را به بنزهای کشیده تر دادند. گمان می کنم آخرین هایش تا همین 20- 25 سال پیش هم بین شهرها تردد می کردند. این بنزها یک بوق عجیب غریبی داشتند که به بوق بنزی معروف بود و هر وقت در جاده به صدا در می آمد، تا چند فرسخ آن طرف تر شنیده می شد. برای اتومبیل بین شهری البته داشتن چنین بوق گوشخراشی چندان بی راه نبود، هرچه باشد، حیوانات و احشامی که از عرض جاده می گذشتند، با شنیدن چنین بوقی، وحشتزده کنار می رفتند. خب وقتی سروکارتان با گاو و گوسفند باشد، بوق هشدارش هم این طوری می شود. یادم هست آن سال ها، داشتن چنین بوقی برای بعضی راننده ها خیلی مهم بود، تا آنجا که برخی از آنان، داخل شهرها هم از چنین بوقی در خودرو خود استفاده می کردند و پیش می آمد که هنگام تردد در شهر، ناگهان صدای نخراشیده بوق بنزی، تو را از جایت می پراند. یک جورهایی انگار این خیابان داخل شهر نیست و اینها که در حال ترددند، آدم نیستند و راننده محترم، خودش را وسط جاده های بیابانی می بیند و هر کس غیر از او در خیابان عبور می کند، از جمله وحوش هستند که باید برای شان بوق بنزی زد.

البته سال ها است که دیگر بوق بنزی را نشنیده ام و انگار بساطش جمع شده، ولی روحیه رانندگان بوق بنزی را هنوز خیلی جاها می بینم. فرق هم نمی کند کی و کجا باشد. خیلی های ما، گمان می کنیم تنها راه پیشبرد نظرات مان، جیغ و داد کردن است. چه آنهایی که تبلیغات را از جنس بوق می بینند و طوری رفتار می کنند که انگار در جاده های بین شهری با وحوش سرگردان طرفند و چه آنهایی که خود را نوک پیکان تکامل می بینند و تاثیر بر جوامع را فقط از راه پاره کردن حنجره باور دارند. انگار همه مثل هم هستیم و دلباخته بوق بنزی، به شرط آنکه فقط خودمان بوق بزنیم و دیگران وحشتزده کنار بروند.