آرشیو پنج‌شنبه ۷ دی ۱۳۹۶، شماره ۳۹۸۷
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

داستانک

فریادی در چاه...

سروش صحت

آنهایی که در تهران زندگی می کنند هفته پیش فهمیدند که بدتر از ترافیک و آلودگی هوا هم داریم. هفته قبل تهرانی ها گفتند ای کاش تمام ساعت ها خیابان ها قفل باشد، ماشین ها تکان نخورند و حالا حالاها خبری از باد و باران نباشد و پدیده وارونگی دمار از ریه های مان درآورد ولی زمین زیر پای مان سفت باشد و نلرزد و خانه و کاشانه مان از هم نپاشد. هفته پیش تهرانی ها کمی از حال و روز مردم کرمانشاه و سرپل ذهاب و غرب کشور را تجربه کردند و طعم یک شب در خیابان ماندن و سرما و دعوا بر سر چند لیتر بنزین را مزه کردند. هفته پیش تکانی خوردیم. مردی که جلو تاکسی نشسته بود گفت: «کاش مسوولان هم تکان خورده باشند، کاش بدانیم مملکت ما روی گسل های زلزله است، کاش شهرها و مناطقی که روی گسل هستند را آماده و تجهیز کنیم، کاش استانداردهای ساخت و ساز را بالا ببریم و به فکر زیرساخت ها باشیم... کاش... کاش... کاش... کاش...» مرد با تعجب از راننده پرسید «چرا من صدای خودم را نمی شنوم؟... چرا کلمه هایم تکرار می شود؟... چرا صدایم می پیچد و برمی گردد؟!»