آرشیو پنج‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۶، شماره ۳۹۹۹
غیر قابل اعتماد
۱۴
در همین زمینه

قصیده بارانیه

نیستی: چیست ماجرا، باران؟!

مجتبی احمدی

می زنم باز هم صدا: باران!

آی باران، بیا، بیا باران!

دی به آخر رسید و بهمن شد

نرسیدی چرا، چرا باران؟!

هیچ جایی تو را نمی بینم

پس کجایی؟ بگو کجا باران؟!

خبر از ابر و رعد و برقی نیست

نیستی: چیست ماجرا، باران؟!

نه که رگبار، دست کم نم نم

مدتی باش پیش ما، باران!

هم هوا گند و هم زمین خشک است

به زمین آی از هوا، باران!

آی دلاک آسمان، بشتاب!

کیسه کو؟ لیف کو؟ هلا، باران!

باز پرشور، هی ببار و بشور

از تن شهر چرک را، باران!

پاک کن از هوای آلوده

از سر شهر تا به پا، باران!

نه فقط از هوا، که از اهوا

از کژی، حیله، ناروا، باران!

هی بشور و ببر که پاک شود

از دغل کاری و ریا، باران!

گر نشد از دروغ، اما از

خشکسالی شود رها، باران!...

گور بابای «ناکسان» اصلا!

«عاشقان» زنده اند با باران

تو بیا تا که عشق جان گیرد

با همان بوی آشنا، باران!

عاشقان باز هم قدم بزنند

زیر تو، توی کوچه ها، باران!

گفته «سهراب» مدح زیر تو را

چه لطیفی تو، مرحبا، باران!

دوست دارم زیارتت بکنم

السلام علیک یا باران!

مدتی می شود که دل تنگم

خسته ام، خسته، پس لذا باران:

مرحمت کن بیا که پر بکشم

از کنار درخت تا باران

چتر را بسته ام که تا بزند

بوسه بر روی «مجتبی»، باران...

ای خدای ودود، قسمت کن

چای و سیگار در پساباران!