آرشیو پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶، شماره ۴۰۰۵
کتاب
۸
فلسفه

به بهانه انتشار ترجمه «نظام آموزه اخلاق» اثر فیشته

فلسفه فست فود نیست

محسن آزموده

متنی از فیشته سخت است. سخت تر از آنکه کتابی از او را دست بگیریم و مثل رمان از اول تا به انتها راحت و روان بخوانیم. برای فهم یک صفحه، بلکه یک جمله، شاید لازم باشد چندین و چند بار از آخر به اول باز گردیم و کلمه به کلمه، مفاهیم را مرور، معنای آنها را جویا شویم و به پانویس ها رجوع کنیم، تا بفهمیم مترجم مثلا «دانش» را در برابر چه واژه لاتینی برگزیده و معنای خاص آن نزد فیلسوف آلمانی چیست. این دشواری از ماهیت موضوع بر می آید. اصولا متن اصیل فلسفی سخت است، به خصوص اگر متعلق به سنت فلسفه آلمانی باشد و فیلسوف نویسنده آن، یکی از بزرگان جریان ایده آلیست سده های هجدهم و نوزدهم که معمولا او را پلی میان دو چهره نامدار فلسفه در تمام قرون معرفی می کنند: ایمانوئل کانت (1804-1724م.) و گئورگ ویلهلم فردریش هگل (1831-1770م.). در سال های اخیر انتشار کتاب هایی که مدعی اند «فلسفی» هستند، رواج یافته است: آثاری ساده خوان و روان که بنا را بر آن گذاشته اند تا فلسفه را به زبان ساده و همه فهم و بلکه عامه پسند عرضه کنند. بدین منظور ایده های بزرگان فلسفه را به مبتذل ترین شکل ممکن چنان عرضه می کنند که انگار فیلسوف، پیرمردی مهربان و دوست داشتنی است که دارد نوه هایش را نصیحت می کند و از تجربیات و آموخته هایش برای آنها درد دل می کند و هر از گاهی هم جملاتی قصار و کوبنده قاطی حرف هایش می کند. بی تعارف و مجامله آنچه در این آثار نیست، فلسفه است: تفکری که به تعبیر ژیل دلوز بلاهت را تحقیر کند و انسان را به تفکر ژرف و عمیق وا دارد. انگار نه انگار که فلسفه در واقع سر و کله زدن مدام و بی وقفه با مفاهیم و کلنجار رفتن با استدلال های عقلی و نترسیدن از ورود به هزارتوهای پیچ در پیچ آنهاست و فلسفه ورزی در سکوت و آرامش ممکن می شود. با صرف وقت و زمان و با خواندن و خواندن ده باره و صدباره یک متن، آنچنان که ابن سینا مابعدالطبیعه ارسطو را می خواند تا به اغراض معلم اول پی ببرد. علت این ساده سازی ها و خام نگری ها البته روشن است. در روزگار تکثیر بی رویه همه چیز و شتاب گرفتن امور، از فیلسوفان هم مثل هر کس دیگری انتظار می رود که به تولید انبوه آثاری راحت الحلقوم و «فست فودی» برای انسان شتاب زده و عجولی که فقط در فکر مصرف لذت است، بپردازد. هیچ کس حوصله و زمان تامل و تفکر ندارد، این را مارتین هایدگر بهتر از هر کسی متذکر شده بود که می گفت «تفکر برانگیزترین امور در زمانه ما آن است که کسی فکر نمی کند». به همین خاطر هم هست که وقتی متنی از فیلسوفی بزرگ را می گشاییم، حوصله نمی کنیم سطری از آن را بخوانیم یا اگر هم بخوانیم، معمولا چیزی در نمی یابیم و در وهله نخست مترجم را متهم می کنیم و سپس به فیلسوف ایراد می گیریم که برای بیان سخنش لقمه را صدبار دور سرش چرخانده است. فرقی هم نمی کند که فیلسوف مزبور هگل و کانت و فیشته و اسپینوزا باشد یا هیوم و لاک و هابز و رالز. از «هستی و زمان» هایدگر یا «مفهوم آیرونی» سورن کی یرکه گورد سخن نمی گوییم، الان چند سالی هست که برخی از مهم ترین آثار دیوید هیوم، فیلسوف برجسته تجربی مسلک انگلیسی به فارسی ترجمه شده است. از قضا هیوم به نگارش روان و ادیبانه و طنازانه مشهور است و همین رهزن بسیاری از مخاطبان است که فکر می کنند با یک بار خواندن متن او، منظورش را در یافته اند. اما با وجود این موارد، چند نفر را دیده ایم که در جامعه فلسفه زده ما کتاب های هیوم را که با ترجمه مترجمان زبده ای چون کاوه لاجوردی و مرتضی مردیها منتشر شده اند، بخوانند و برای آنها نقدی یا مقاله ای یا مروری بنویسند؟ ترجمه و انتشار آثاری چون کتاب های فیشته البته یک فایده فرعی و سلبی داشته و آن اینکه بسیاری از مدعیان فلسفه و کاسبان فخرفروش آنها را از پرگویی و وراجی بازداشته است. اگر تا دیرزمانی در غیاب متن اصلی فیشته، کسی که چند صفحه دست و پا شکسته از او خوانده بود، می توانست به پرگویی های بی معنا و بی مبنا درباره اندیشه های او بپردازد، اکنون با در دست داشتن چند متن راست و درست به زبان فارسی از خود این فیلسوف، بعید است کسی با نام فیشته به فضل فروشی بپردازد: کمااینکه بعد از انتشار ترجمه آثار اصلی هایدگر به زبان فارسی، از حجم «هایدگربازی»های ایرانی که حتی مدعی بودند امکان ترجمه او به فارسی نیست، کاسته شد. اما فراتر از این بهره مندی که دست کم در جهت تنقیح فضای روشنفکری بسیار سودمند است، فایده اصلی ترجمه آثار کلاسیک فلسفی به زبان فارسی، حتی اگر این آثار خوانده نشود، در این است که به زبان فارسی فلسفه می آموزد: به همان معنایی که فیلسوفان آلمانی در سده های هجدهم و نوزدهم با نوشتن به زبان آلمانی سعی کردند به این زبان فلسفه بیاموزند. کاری بس عظیم و ارزشمند که می تواند مقدماتی برای عبور از زبان تصویری و تمثیلی ما به زبان مفهومی و قیاسی فراهم آورد و با ورز دادن زبان و کشتی گرفتن با آن، استعدادهای بالقوه فارسی برای تحمل مضامین فلسفی را شکوفا سازد: به عبارت دیگر تلاش ارجمند مترجمان زبده برای ترجمه آثار اصیل و کلاسیک فلسفی و کوشش برای یافتن معادل هایی در زبان فارسی برای اندیشه ها و ایده های فیلسوفان بزرگ، دست کمی از تفکر فیلسوفانه به یک زبان ندارد و به همان میزان بر غنای فکری و ژرفای مفهومی آن زبان می افزاید: همچنان که زمینه را برای تفکر نسل های بعدی با آن زبان آماده می سازد: همانطور که ترجمه آثار بزرگ فلسفی در سده های آغازین تمدن اسلامی، بستری برای ظهور متفکران اصیلی چون فارابی و ابن سینا فراهم آورد. گذشته از همه اینها، بهره ای که مخاطب جدی آثار فلسفی و متعاطی راستین فلسفه از مطالعه کتابی چون «نظام آموزه اخلاق بر اساس اصول آموزه دانش» نوشته یوهان گوتلیب فیشته می برد را شاید نتوان به زبان آورد: زیرا تجربه ای است که باید آن را زیست، تا تاثیر وجودی اش در نگرش و بینش خواننده را مشاهده کرد. در واپسین سال های زندگی زنده یاد محمود عبادیان، پژوهشگر برجسته فلسفه و متخصص هگل و ایده آلیسم آلمانی، یک بار در منزل او در کوی اساتید دانشگاه علامه، شاهد متن آلمانی «پدیدارشناسی روح» نوشته هگل بودم که روی میز کارش گشوده بود و معلوم بود که استاد سخت مشغول هگل است، با او می اندیشد و در جهان او زندگی می کند. پرسیدم استاد تا کی می‎خواهید هگل بخوانید و به فلسفه مشغول باشید؟ چشمان مهربانش درخشید، لبخندی زد و با همان لحن فروتن و آرام همیشگی گفت: «فلسفه زندگی است، عقل زندگی است»!