آرشیو چهار‌شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۶۷۰۱
صفحه آخر
۲۴
عکس نوشت

به احترام مردم خوزستان

محسن بوالحسنی

هر روز اندکی مردن/ و گاه بسیار مردن/ برای اینکه زنده باشیم. (یارعلی پورمقدم)

نمی دانم هنوز زنده است یا نه. آخرین بار در عنفوان نوجوانی او را در شهری، بسیار دورتر از اهواز دیدم. باز حلقه ای زنجیر به دور بازویش بسته بود و زور می زد تا پاره اش کند.

اسمش از قدیم «فریدون آواره» بود. می گویند آواره از عشقی ناکام از شهری به شهری می رفت و معرکه می گرفت. «رضا چاچا» را اما خبر دارم که مرده است. مرد چاق موقرمزی که همیشه توی استادیوم تختی اهواز بود و یکی از سینه سوخته های مجنون شده فوتبالی که مستطیل سبز به دادش نرسید و با همان رقص های کودکانه و مشتی قرص و شربت رهایش کرد تا گوشه ای از اهواز، اسطوره مغموم همه خوزستانی ها باشد و بمیرد.

خوزستان این طور به ما رسید؛ نیمی پا در اواخر جنگ و زنده یا شهید به خانه برگشتن پدر و نیمی زمین سوخته ای که بعدها در داستان های «احمد محمود» خواندیمش و «اسماعیل فصیح». ما بین این دو نیمه زندگی کردیم. بله؛ آدمی یک شهر بیشتر نمی تواند داشته باشد. همان شهری که خداوند در قرآن به آن قسم می خورد.

خوزستان؛ جلگه مغرور اما خسته ای است که اجازه داد همه بیایند با کارونش عکس بگیرند و بروند. اجازه داد زیبا باشد. اما فریدون آواره می گفت:«زیبایی غمگین است.» حالا چندسالی است که خاک به خوزستان زیبا هرازگاهی زخم نمکی می پاشد و آن خوزستان شفاف، به خوزستانی فرو رفته در خاک تبدیل می شود.

دیدن خوزستان، در این بستر بیماری، برای هیچ ایرانی خوشایند نیست. با این حال وظیفه ما حرف زدن و نوشتن از زخم این مردم، به احترام این مردم است و درمان و رفع مشکل باشد به عهده آنها که دستی بر آتش دارند.

ما امروز در این صفحه، به احترام خوزستان زیبا و مردمش، با مردمش در هوایی که آنها نفس می کشند نفس می کشیم و آرزو می کنیم ایزد بباراند بارانی باشکوه، باطراوت و بی هیچ ردی از تنگی نفس.