آرشیو پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۶۷۰۸
شعر
۱۰

نگاهی به روابط متقابل سینما و بازار کتاب شعر

شعرزادگان فرش های قرمز

وحید ضیایی (شاعر، مترجم و مدرس ادبیات خلاق)

این مقوله دیروز و امروز نیست! دهه هاست که بازار کتاب و مخصوصا بازار کتاب شعر، برای موفقیت بیشتر دست به دامان دیگرهنرهاست؛ اما چندسالی است که این قصه، پررنگ تر شده چون کفگیر شعر به ته دیگ اقتصاد این بازار خورده و ناشران دست مدد دراز کرده اند،

به سوی هنرمندانی که در دیگرهنرها مخاطبان بسیار دارند تا طبع شعرشان را بدل به کلمه کنند و آن کلمه بشود شمارگان 20 تا 30 هزار نسخه ای که برای کتاب های حرفه ای های شعر، معادلی است مدرن از افسانه های هزار و یک شب! اما در یک کنسرت یا حضور یک ستاره سینما در یک سالن سینما، خیلی راحت هزار نسخه ای به فروش می رسد و تازه برای اینکه دست آن ستاره خسته نشود، امضایش را تبدیل به مهر می کنند و یک نفر از انتشاراتی، همه را مهر می کند! فقط می ماند یک لبخند بر گوشه لب ستاره، که آن هم تقدیم خریدار می شود!

شعری که سینما بود

شعر برای ایرانی حقیقتی مسلم از تجسم همه هنرها در قالب کلمه بوده است. شعر با دو عنصر خیال و توازن گره خورده و کلمه در اتفاق شعر دو ماهیت هنری همه رشته های متعالی امروزی را با خود دارد؛ حالا اضافه کنید روایت و داستانوارگی را هم؛ تا در شاهنامه و هفت پیکر و منطق الطیر سریال هایی بخوانید با تصاویری بکر از خیال پردازی شاعرانی که داستان را در خیال زیسته و با قدرت تصویرپردازی هایی عجیب، به ارائه هایی بدیعی، استعاری و تشبیهی به نقالان این قدرت را داده اند تا مانند سینمایی ناطق راوی لحظاتی باشند که در منظر بیننده و پرده تصوراتش از کلام ارائه مند موزون مخیل صحنه هایی روشن از پهلوانی ها و رزم ها و بزم های ایرانی داشته باشد؛ چه چشم ها که از به خاک افتادن سهراب پر اشک نشده و چه خنده ها که بر داستانواره های تمثیلی عبید نشده است. تفاوت سینمای حال با گذشته پردگی آن است. پرده خلاقیت ذهنی مخاطب شعر شنونده قدیم که سهراب و خسر و شیرین را تمثالی از نزدیکان و خویشاوندان و نامداران زمانش متصور می شد و چه بسا زنان بسیاری از مادران میهنمان که اگر چه نام شیرین و گرد آفرید و لیلا نداشتند، اما در نوجوانی ذهن ادبی جامعه دیروز همان بزم نشینان و رزم جویان ماه روی پرده خوانان و نقالان بودند. تا نقش به نقش پیشگان نمایش ها رسید و مرد در قالب و هیات نقش واره ها در کالبد شعر و نثر اما مقید و ارائه مند به تلفیق موسیقی و آواز روحوضی هایی شد که روایتگرانی از شاعر و هنرپیشه داشت. آنکه نوشتار این متون را در دست داشت به باز آفرینی منثور همان اشعار در قالب نوین نثر هایی مسجع می پرداخت. پرده خوانی ها و نمایش های تعزیه ما تلفیق اجرا و شعر و کلام منثور بود که شخصیت یا شخصیت ها را به بازی می گرفت و به نمایش می نشست. شاعر هنوز در مرکز این متون نمایشی بود. نظم یا شعر تنها قدرت استعاره و تشبیه توان تداعی تصاویر ماورایی را در ذهن جست و جوگر مخاطب داشت؛ تداعی صحنه های نبردهایی بی مانند. تداعی غمگساری ها و دلدادگی های رزم های آیینی. شعر جای خالی ایماژ و تصاویر و بازی هایی بود که اکنون در پرده سینما می بینیم.

سینمایی که می خواست شعر باشد

سینما از نوک سبیل هنرپرور قاجار چکید و این بار جای پرده خیال مخاطب از راه گوش جایگزین نگاه کردن او به تصاویری شد که سعی می نمود حال و احوال مردمکان هم روزگارش را روایت کند. بساط دیدگان فرارسیده بود و شنیدن و تخیل کردن می رفت تا با مصوت شدن فیلم ها به صدا پیشگان و دیالوگ و تلفیق دیدار و شنیدار برسد. آنکه نویسنده نمایش بود تنها می نوشت و باز آن کسی موفق تر بود که در کنار زبان گفتار کناره گزیده از ادبیت فرهیختگان درباری و متشخصان فرنگ رفته به شعر و آواز در فیلم جانی از موسیقی می بخشید و این بار شعر و موسیقی کنار صدا پیشگی و تن بازی طنازان هنر پیشه ملغمه بود که بسیار می خواست تا جای اندیشه تصویری مخاطب ایرانی را بگیرد و گرفت. سینما رونق یافت و شعر به انجمن ها کشیده شد. شعر برای حیات خود به دامان موسیقی و آواز پناه برد.

گوشه دلشدگان غریب سوته دلان همیشه سینمای مغموم و شاد دهه های پنجاه به بعد شد. شعر اگر چه حالا از وزارت دربار هنر به ملک الشعرایی بسنده کرده بود، اما جایگاهش را در قوالب دیگر تکثیر می نمود. شعر زیر بنای داستان ها، رمان ها، نمایشنامه ها، فیلمنامه ها و همه آنچه با کلمه و کلام نسبت داشت شده بود. آن هنرمندی در عرصه هنر به تعالی می رسید که دستی بر آتش گذشتگان شعر داشت،اگر چه دهه های چهل و پنجاه خود شعر در فراز و فرود بعد از نیما در حال پوست اندازی و تجربه نیمایی های آزاد بود، اما چه کسی می تواند منکر آن باشد که «خانه سیاه است» فروغ فرخزاد یا فیلم های استعاری گلستان، نگاه سهراب شهید ثالث یا آثار متاخر تر علی حاتمی بدون پشتوانه شعری نویسندگان آن و بی نگاه نشات گرفته از میراث شعری مخیل ایرانی، امکان پذیر نمی شد؟

شعر مادری می نمود که هر هنرمندی از آغاز با او رشد می کرد. گلستان و بوستان، شاهنامه و تواریخ منثور بر نثر و نظم تصویری هنرمندان آن دوران تاثیرش را گذاشته بود. هنر شعر اگرچه هنری مجزا از سایرین شمرده می شد، اما نخستین مکتب آموزشی هر هنرآموزی را شامل می شد؛ گاه در متن ترانه ها و تصنیف ها و گاه در تظاهر صحنه های نمایشی فیلم، گاه در قدرت نفوذ دیالوگ های ماندگار. شاعرانی چون فروغ و شاملو و نویسندگانی چون دولت آبادی و... آزمون شعر را در فیلمنامه ها حتی بازی های متفاوت خود وانمود کردند که این خصیصه تاکنون نیز با بازی شاعرانی چون شمس لنگرودی، محمد علی سپانلو، احمد رضا احمدی، رسول یونان و... ادامه داشته است. نمونه های غربی این تلفیق های مبارک در شخصیت و آثار و بازی های پازولینی شاعر و فیلمساز ایتالیایی نیز مشهود بود.

شعر اگر چه رخصت دیداری خود را در ناخودآگاه شاعران نویسنده یا نویسندگان شاعر گرفته بود، اما معدود بودند کسانی که سینما را به مصداقی از هنر بدل نمودند که به سینمای شاعرانه معروف گشت؛علی حاتمی یکی از این اشخاص بود. هزاردستان حاتمی استعاره را در کلام و تصویر و بازی و حرکات دوربین یکجا داشت،اگر چه دلشدگانش روایتی صمیمی تر از همترازی شعر و موسیقی و آدمی بود،اما هزاردستان به خیال کهن شعر فارسی بخصوص شعر مشروطه جانی دوباره بخشید و انگار این نگارگری استعاری برون ریزی شاعری بود که به درکی ایرانی از سینما و تصویر هنر پیشرو رسیده بود. دیالوگ های هزاردستان در بسیاری از قسمت ها نه شاعرانه که شعر است؛ هم کفو تصاویر و بازی ها و موسیقای متن. حاتمی باورمندی زبان شاعرانه را چنان در اپیزودهای این سریال اجرا نموده که انگار دقایق شعر و ارائه های آن را از لابه لای پلان ها می شود بیرون کشید.

البته آثار باز آفرینی شده داستانی توسط ناصر تقوایی یا سینمای خاص شهید ثالث در دو نوع متفاوت همین جایگاه را در بعدی تخصصی تر دارا هستند. دهه های آغازین انقلاب و در پی آن جنگ، از شعر و هنرمند کارکردی نمادین و رسانه ای داشت. در گرماگرم حماسه خون و سخت جانی ملتی که آماج تلخکامی همه دنیا واقع شده است، شعر و زبان شعر در مواجهه با عریانی وقایع سکوت می کند یا فریادی می شود و خاموش می گردد. سریال های تاریخی بعد روایی شاعرانه را هنوز با خود دارند، اما جامعه جنگ زده هنوز در پی بازآفرینی هاست؛ از اواسط دهه هفتاد موج تازه سینمای نمادین در حال رشد است. مجید مجیدی، عباس کیارستمی، رسول ملاقلی پور و... به فیلمنامه هایی رسیده اند که سه ضلع یک مثلث ادبی است. مجیدی بافت شاعرانه سینمایش را مدیون شاعرانه اندیشیدن در بازگشت به بن مایه های استعاری در طبیعت و انسان جست و جو می کند. کیارستمی در باز آفرینی مدرنی از جهان شعر، آدمی را در مواجهه با خویشتن و جهانی بزرگ سترگ تر از هستی مرزوارگی، به پرسش وا می دارد. خیامی که در کوتاه بلند فیلم هایش، پرسش های اساسی شعر فارسی را به زبانی امروزی بیان می کند. سرگشتگی و عشق این بار در هیولای تصاویر به بعد اجرای شعر بیشتر نزدیک شده اند و نیمایی هایی در انقلاب سینمای ایرانند. سینمای جنگ نیز بی بهره از نام هایی همچون علی حاتمی یا ملاقلی پور و درویش نیست که متن ها بار کش سمبل و تجانس تصاویر و حروف در سبک و سیاق عراقی و هندی اند.

شعر اما... آن شعله فرو خفته به خاکستر نشسته ای است که هر هنری را دامان می گیراند و هنرمند دهه هفتاد به بعد در سرعت اتفاقات و حوادث و سیر تحولات پسا مجازی هر چه بیشتر محفلی و انجمنی می گردد. تکنیک مدرن، ابزار اندیشه را از شعر به صفحات نمایش مجازی کشانده اند و اذهان خالی از شعر ایرانی در تکاپوی چون فرنگ زادگی اند.

شعر به مجموعه ها کوچیده و اگر چه هنوز گل سر سبد نمایشگاه های کتاب سالانه است، اما پستو نشین وبلاگ ها و در خود فرو رفته بی بهری خوانندگانش قرار گرفته است. جامعه بسرعت در پی همانند سازی ها و نشانه شناسی های متدهای وارداتی است. مزون ها و فشن ها و مدها سال به سال عوض می شوند و البته شعر نیز از اواخر دهه هفتاد این تکانه ها را باخود دارد. نام ها و نشانه گذاری های تازه، سبک ها و شاعران مدرن و پست مدرن. شعر در خود زایایی دارد، اما جامعه «در نخواندن ها» و «نخواندن ها» اصرار دارد، اصراری که فاصله بین دو قشر خواص و عوام را بیشتر و بیشتر می کند.

شعر گمشده هنرمندان پیشکسوتی است که هنر را زبان آموزی جز شعر نداشتند. شعر در کوچه بازار، در حراجی ها، در کافی شاپ ها، در تظاهرات متفاوت خود زندگی می کند. تظاهراتی که بی صداست.

که عشق اول نمود آسان، ولی افتاد مشکل ها!

این مقدمه ای بود تا بگوییم شعر ذات سینمای ایرانی بوده و است. بیخود نیست که کتابی تازه منتشر شده در استانبول، نامی به شیوایی «سینمای شاعرانه ایران» به خود می گیرد. بی پرده بگویم: آنچه در جشنواره های تراز اول جهان مورد ستایش جهانیان واقع می شود، شکلی تغییر یافته از میراث ادبی سترگی است که نامی جز شعر ندارد. شعر و آنگاه ادبیات و آنچه به چشم نمی آید و نیست یا آنچه که باید نیست، دستی در آتش شعر نداشته یا تنها به نقابی از آن بسنده کرده است.

در بعد دوم ماجرا، شعر چیزی نیست جز یک هنر دلی که دارندگان آن، دارندگی ادبی و برازندگی هنری را توامان خواهند داشت. ستاره های فرش قرمز هایی که چندین سال است در فقر گیشه به فخر هنری پرداخته اند گاه به حقیقت و گاه به مجاز دست به تولید اثر هنری، مجزا از هستی هنرمندی شان نموده اند که در این متن به «شعر زدگی سلبریتی ها» نشانه گذاری می شود.

ظهور و بروز مجموعه های شعری مستقل از چهره داران هنر سینما و تلویزیون و در روزگار متاخر تر، جشن کتاب ها و رویکرد ناشران چه بسا نامدار برای انتشار کتاب ها و همزمان آلبوم های موسیقی این هنرمندان نشانگانی سه وجهی از تعامل سینما و ادبیات و جامعه است. سینما در فراخوان هایی متفاوت در پی تقویت گیشه است. بحران نخواندن ها به کتاب محدود نمی شود. آنکه کتاب نمی خواند فیلم نیز نمی بیند، نمایش را هم دوست ندارد، علاقه اش به موسیقی نیز سطحی و دم دستی است.؛ اصولی ندارد که به اساس ها توجهی داشته باشد. سینما در پی جذب مخاطبان دیر آشناست از آن رو به فیلم های سطحی و المان های گیشه پسند روی می آورد. بدلیجات فیلم های قدیمی و باز تولید خطی عشق های بازاری گیشه را سر پا نگه می دارد؛ اکثریت مشتاقی که در تقلب سریال های خانگی دنبال شخصیت های دهه های پیشین اند.

اما نخبگان چه؟ نخبگی سینمایی در تیتر های درشت طرزی از سینما وانمود دارد که رنگ مطلق جمعه ها و شنبه های سیاه و یکشنبه های مغمومند. سیاهکاری واقع نمایی از ارتباطات مثلثی و حجمی که به عقیده سازندگان آن نمایی درشت از اکنون جامعه است و دریغا که لنز بسته دوربین نخبگی همه را در شهر های بزرگ و شهر های بزرگ را در پایتخت دود آلودش تصور می کند!

شعر هم و هم عنانش داستان و رمان هم در پی گیشه اند؛ شمارگان های چند صد تایی شاعران نامدار به چند تایی شهرستانی ها ختم می شود و در وانفسای کتاب نخوانی نسل حاضر دهه اکنون گرایش به شیوه هایی عامه پسندتر داشته است. رمان های ژانر وحشت، ترانه های گل و بلبلی، داستان شکست های عاشقانه بزرگ و عشق های همچنان چند خطی و حجمی و دریغا شعر و شاعران کوتاه مغمومی که از شب های شعر بزرگ به گوشه کافه های تاریک کوچیده اند.

میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است!

ستارگان سینما و تلویزیون به شعر و انتشار مجموعه شعر می پردازند. گاه اینان مثل حسین پناهی شاعرند: وارث بی چون و چرای جنونی برخاسته از خیام و زبانی وام گرفته از سهراب و نیما شاعری – و چه بسا شعری – جدا افتاده از متن زندگی که بی قید قالب و قوانین متقن شعر – در نظام آفرینش خود – دست به سرایش می زنند. مجموعه های سلام یعنی خداحافظ یا من و نازی که معلوم نبود شعر حسین پناهی است یا حسین پناهی شعر:

دیوونه کیه؟ عاقل کیه؟

جونور کامل کیه؟

واسطه نیار، به عزتت خمارم

حوصله هیچ کسی رو ندارم

کفر نمی گم، سوال دارم

یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می شه چی کاره ام

می چرخم و می چرخونم، سیاره ام!

تازه دیدم حرف حسابت منم

طلای نابت منم

تازه دیدم که دل دارم، بستمش!

راه دیدم نرفته بود، رفتمش

جوونه نشکفته رو، رستمش

ویروس که بود حالیش نبود، هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود؛

جون شما بود؟

اشعار پناهی مثل نمایشنامه ها و حتی ایفاهای هنری اش شعری کامل بود در مطلق قالبی آزاد؛ مردی که تا بود هنوز رنگ فرش ها قرمز نبود. از استثناهای آن دوران جز نام کارگردانانی که پیشتر آمد نو آورانی چون مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی است. اما از محمد صالح اعلا که بگذریم – با متدی از شیوه شاعرانگی و شاعر بودن – و از قدیمی ترهایی چون رضا بابک و سیروس الوند و بانو ژاله علو، آتش تقی پور و علیرضا خمسه و سیروس ابراهیم زاده که به غیر از شعر گاه دستی در ترجمه یا یادداشت ژورنالیستی نیز داشته اند یا معاصران نامداری مثل نیکی کریمی، ترانه علیدوستی، رضا کیانیان، مرجان شیر محمدی، فلامک جنیدی، ایرج کریمی، بهاره رهنما چند نام به طور خاص به مجموعه شعر و شاعری ربطی مستقیم پیدا می کنند: افسانه بایگان با مجموعه مهر مکتوب، افسر اسدی با چوب حراج، اندیشه فولادوند با عطسه های نحس و البته امیر آقایی با بیدها در باد...

اگر چه در فهرست نام شاعران مجموعه «لیلی شیرین من» که سال ها پیش منتشر شده دیگرانی نیز حضور دارند، اما مخلص و جان کلام این نوشتار نه بیان نام و نه ذکر قوت و ضعف اشعار این مجموعه ها و نه حواشی حاشیه پردازان آن بوده است که از دو منظر این تلاش ها نکوهیده و پسندیده است:

اولی اینکه حضور چهره های سینمایی در عرصه شعر بیشتر شدن مخاطبان احتمالی آن است بدون در نظر گرفتن کمیت و کیفیت اشعار مندرج. به قول «چیستا یثربی» در جلسه نقد و بررسی اشعارش «فالوئر های اینستاگرامی اشعار من» با ذائقه شعر هایی از هفت دولت آزاد، گرایش به مخاطب پسند بودن شعر از آسیب های این رفتار است که شعر این سرمایه ملی را از این منظر زیر سوال می برد. بگذریم که وقتی گاهی با چنین شعری مواجه می شویم منتقد خلع سلاح می شود:

پشت دستان تو پرندگان بسیار مرده اند

با بهترین آوازهایشان

برای تو...

گوشواره های تو

مرواریدهای سیاه ملیله دوزی شده اند

پیشکش بی رویا زندگی کردگان ساکن دوزخ

به رویایی ترین گوش ها.

تو را پلک بر هم زدنی کافی ست

تا تمام آفتاب گردان ها

تا مسافران خسته در خواب بر برکه

چون برگ های سرخ با باد

دور و دورتر شوند...

تمام آفتاب گردان ها

به تو

تنها

به تو

لبخند می زنند.

[کیکاووس یاکیده]

دومی اما میراث شعر درصورت نمادین و تظاهری خویش است که به هر حال میراث دارانی چند وجهی دارد: دسته اول استادان سخت گیر زبان و ادبیاتی که به سختی از شاملو گذر می کنند یا نمی کنند و البته بسیاری آخرین شاعر ایران را ملک الشعرای بهار می دانند. دایره شعر در نگرش عروضی سمرقندی این استادان یا چراغ داران متاخرتر آنها در «قالب» محدود شده است.

دسته دوم شاعرانی که طلایه دار شعر معاصر و نام داران سبک های ورزیده و خاک خورده دهه های اخیرند. کسانی که هر یک در قالب و سبک خویش متعصب و در کلیتی به نام «شعر درست» متفق القولند؛شاعرانی منتقد و منتقدانی سخت گیر. در این ورطه نیز اگر چه شعر بسامدی بزرگ تر و جامعیتی افزونتر دارد، اما مقررات آن طرز های دهه های نوست و پایبندی به کلیت شعریت و ماجرایش!

در صحبتی که با رضا فیاضی دیگر بازیگر – شاعر موسس شب های شعر بازیگر داشتم – جلساتی که در خانه سینما و خانه هنرمندان با تلاش این پیشکسوت هنری با محوریت شعر خوانی بسیاری از بازیگران تراز اول صورت گرفت و در این مراسم شخصیت هایی چون باباچاهی و شمس لنگرودی و... نیز حضور داشتند – تاکید بر همین دو لبگی تیغ شعر زایی و شعر زدگی هنرمندان بود.؛حرکتی که مسکوت ماند و ادامه اش شاید به بالندگی شعر ها و جریان نیز بینجامد.

به هر حال، گاه کشفی هم پایش وسط کشیده می شود چه کشف زبانی و چه کشف «درک چند و چون جهان» که می توان لذت شعری را از آن برد:

بیزارم از زبان

زبان تلخ

زبان تند

از زبان دستور

از زبان کنایه

با من

به زبان اشاره

سخن بگو...

یا:

در انتهای

رمضانیم

سفر در پیش

سفره خالی

یا:

نه خواندن می دانست

نه نوشتن

اما چیزی می گفت

که نه خوانده بودم

و نه کس نوشته بود

[عباس کیارستمی]

شعر سهمیه ندارد!

شعر سهمیه ندارد، کوپنی نیست، در مجلد و مجموعه و قانون و مقررات نمی گنجد آنگاه که عزم سرایش نباشد، بلکه آفرینندگی ای بی واسطه باشد. شعر می تواند فیلم کوتاه، رمانی خواندنی یا عکسی زیبا باشد چنانچه کلماتی مخیل و موزون در صورت و ژرف ساخت. شعر اما در میراث داری واژگانی خود قوالبی دارد و مقرراتی. در قامت نیمایی اش حتی اصول و فراز و نشیب هایی. شعر آزاد دهه های معاصر هم از جریان سیال خود نقدی بهره می برد. میراث شعر از غزل تا سپید هیولایی در قامت تصویر و تخیل است در چراغ کلمه.

تجارت شعر اگر بر میراث داری این هنر اکمل بینجامد و حال و روزی خوش بخشد، حلالتان و اگر شعر قراراست به مسلخ تزیین و تفاخر برده شود، خط قرمز ماست. نجات بخشی از این ورطه، البته انتظاری فراتر از پایان شاهنامه را –چه خوش و چه ناخوش- طلب می کند و در انتها، یک سوال: آیا می شود هر دیالوگی را که می تواند در یک فیلم خوش بنشیند، زیر هم نوشت و شعر انگاشت؟

به هر بهانه ای

عق می زند

زن نازا.

[امیر آقایی]

نیم نگاه

سینما از نوک سبیل هنرپرور قاجار چکید و این بار جای پرده خیال مخاطب از راه گوش جایگزین نگاه کردن او به تصاویری شد که سعی می نمود حال و احوال مردمکان هم روزگارش را روایت کند. بساط دیدگان فرارسیده بود و شنیدن و تخیل کردن می رفت تا با مصوت شدن فیلم ها به صدا پیشگان و دیالوگ و تلفیق دیدار و شنیدار برسد. آنکه نویسنده نمایش بود تنها می نوشت و باز آن کسی موفق تر بود که در کنار زبان گفتار کناره گزیده از ادبیت فرهیختگان درباری و متشخصان فرنگ رفته به شعر و آواز در فیلم جانی از موسیقی می بخشید و این بار شعر و موسیقی کنار صدا پیشگی و تن بازی طنازان هنر پیشه ملغمه بود که بسیار می خواست تا جای اندیشه تصویری مخاطب ایرانی را بگیرد و گرفت.

شعر هم و هم عنانش داستان و رمان هم در پی گیشه اند. شمارگان های چند صد تایی شاعران نامدار به چند تایی شهرستانی ها ختم می شود و در وانفسای کتاب نخوانی نسل حاضر دهه اکنون گرایش به شیوه هایی عامه پسندتر داشته است. رمان های ژانر وحشت، ترانه های گل و بلبلی، داستان شکست های عاشقانه بزرگ و عشق های همچنان چند خطی و حجمی و دریغا شعر و شاعران کوتاه مغمومی که از شب های شعر بزرگ به گوشه کافه های تاریک کوچیده اند.

شعر سهمیه ندارد، کوپنی نیست، در مجلد و مجموعه و قانون و مقررات نمی گنجد آنگاه که عزم سرایش نباشد بلکه آفرینندگی ای بی واسطه باشد. شعر می تواند فیلم کوتاه، رمانی خواندنی یا عکسی زیبا باشد چنانچه کلماتی مخیل و موزون در صورت و ژرف ساخت. شعر اما در میراث داری واژگانی خود قوالبی دارد و مقرراتی.