آرشیو پنج‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۶۷۱۴
شعر
۱۲
ترجمان درد

حقیقت را بگو! وقتی که باید بگویی

مترجم: فاطمه سواعدی

مارگارت النور اتوود، نویسنده، شاعر، منتقد و فمینیست کانادایی، زاده هجدهم نوامبر سال 1939 در اتاواست. در نوجوانی، وقت خود را در تورنتو (اقامتگاه پیشین خانواده اش) و شمال کانادا (جایی که پدرش به انجام تحقیقات مربوط به حشره شناسی می پرداخت)، سپری می کرد. اتوود در سن پنج سالگی، آغاز به نوشتن کرد و از پانزده سالگی حرفه خود را به طور جدی ادامه داد. پس از اتمام تحصیلات کالج، موفق به دریافت مدرک لیسانس در رشته ادبیات انگلیسی شد. در نخستین مجموعه های شعری از جمله «دو پرسفون» (Double Persephone، 1961)، «بازی دایره ای» (Circle Game، 1964) و «حیوانات در آن کشور» (Animals in that Country، 1968)، اتوود به مساله رفتار انسان پرداخت و ماتریالیسم را محکوم کرد. وی جوایز ادبیات «پرنس آستوریاس» و «آرتوسی کلارک» را دریافت کرد. نام اتوود در سال 2001 درمیان ستاره داران پیاده راه مشاهیر کانادا قرار گرفت. رمان های آدمکش کور (The Blind Assassin)- برنده جایزه بوکر سال 2000- و اوریکس و کریک (Oryx and Crake) از جمله شاهکارهای او هستند. وی در کنار رمان، پانزده کتاب شعر نوشته است که در اغلب آنها ردپای اسطوره و افسانه دیده می شود.

(1)

آن چه را که نمی توانی رهایی ببخشی، بکش

آن چه را که نمی توانی مصرف کنی، دور بینداز

آن چه را که نمی توانی دور بیندازی، خاک کن

آن چه را که نمی توانی خاک کنی، رها کن

آن چه را که نمی توانی رها کنی، به دوش بکش

آنوقت خواهی دید بارش سنگین است... سنگین تر از چیزی که گمان می کردی...

(2)

در، آرام باز می شود

به درون نگاه می کنی

تاریکی است

تشنه به خون

هیچ چیز نمی خواهی

می ترسی

در، آرام بسته می شود...

(3)

چگونه می توانم به او طوری انسانیت را بیاموزم

که تباهش نکند

مایلم به او بگویم که عشق، کافی است،

مایلم بگویم به کسی پناه ببر

مایلم بگویم، برقص و شادمان باش

درعوض، با صدای پیرم می گویم:

بی رحم باش وقتی که باید باشی

حقیقت را بگو، وقتی که باید بگویی

وقتی آن را می بینی...

(4)

من قلب زنی مقتولم

که راه خانه را گم کرده است

زنی که در سرزمینی متروک خفه، ولی دفن نشده

زنی که بی صدا زیر درخت، گلوله خورده

زنی که با چاقوی کند، زخم خورده

بسیاری از ما زنان این گونه ایم...

من بال می گسترانم و راه خود را از او جدا می کنم

من همچون قلب پر پروبال شکل می گیرم

دهانم شمشیر و دستانم

جرم هایی است که با دست مرتکب شده اند

در جنگل، قدم زنان از مرگ ملول آور می گویم

اگرچه راه های بسیاری به مرگ می انجامد

تنها یک آواز برای مرگ هست

رنگ مه می پرسد:

چرا؟... چرا؟...

من انتقام نمی خواهم، تقاص می خواهم

تنها سوال من این است:

چگونه گم شده ام؟

چگونه گم شده ام؟

من قلب گمشده قاتلی هستم

که هنوز به قتل نرسیده است

کسی که هنوز هم نمی داند آرزوی کشتن درسر دارد

کسی که مانند همه است.

من همچنان در تعقیبش هستم

او روزی جوابگو خواهد بود

محتاط خواهد شد

محتاط و خشن...

پنجه هایم لابه لای دستانش شکوفه خواهد زد

و پنجه خواهند شد

او اسیر نخواهد شد...