آرشیو پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۲۱۸۴۰
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن

مناجات فاطمیه

بی تو هر جا می روم احساس غربت می کنم

راه بر جایی ندارد هر چه همت می کنم

بی تو آرام و قراری نیست در دنیای ما

دور مانده از خوشی با هرکه صحبت می کنم

نامه اعمال من حال تو را بد می کند

جمعه ها بدجور احساس خجالت می کند

غیر تو هرکس رفیقم شد نزد چنگی به دل

بعد ازین تا زنده ام با تو رفاقت می کنم

روز و شب فکر همه هستم ولی فکر تو نه

حال هر کس جز تو را آقا رعایت می کنم

من که باری برنمی دارم ز روی شانه ات

با چه رویی بر تو اظهار ارادت می کنم

تا نرفته فاطمیه آبرویم را بخر

فکر کن که مادرت گفته وساطت می کنم

محمد حسین رحیمیان

خدا کند برسد

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ

که آن انارترین روز چیدنش برسد

چه سال ها که در این دشت منتظر ماندم

که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

بر این مشام و بر این جان چه می شود یا رب

نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد

خدای من دل چشم انتظار من تا چند

به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن

خدا کند که از آن دور توسنش برسد

سعید بیابانکی

آقای من!

از نو، تمام پنجره ها را مرور کن

برگرد و از مسیر نگاهم عبور کن

بر استوای اطلس چشمت گذار نیست

این توبه توی قطب دلم را مرور کن

روزی در این مسیر، به بن بست می رسیم

بال و پری برای دلم جفت و جور کن

با چلچراغ باور چشمان روشنت

تاریک لحظه های مرا غرق نور کن

گفتی به من که حاجت هیچ استخاره نیست

از کوره راه مبهم ایمان عبور کن

رفتم ولی، میانة راه است و شک و مرگ

دست دلم به دامنت آقا! ظهور کن

علی رضوانی راد

هر روز در هوای تو

ایجاز شاعرانه چشم تو تا کنون

ما را کشانده است به اعجازی از جنون

هر روز در هوای تو پرواز می کنیم

هر روز می شویم چو خورشید، سرنگون

تا آستین به قصد تو بالا زدیم شد

شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون

باید امید هرچه فرج را به گور برد

بیهوده می بری دل ما را ستون ستون...

این شعر هم ردیف غزل های چشم توست

زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون

مرتضی آخرتی

یک سوال

ما را درآورده از پا، این درد چشم انتظاری

تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بی قراری؟

این خانه ها بی حضورت، زندان زجر و شکنجه ست

شوقی به خواندن ندارد، در این قفس ها، قناری

ای عید جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی

ای چشم ها در فراقت، از اشک، چون رود جاری

در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم

ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری

نه کوفی بی وفائیم، نه اهل مکر و ریائیم

ما بنده تحت امریم، تو صاحب الاختیاری

مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما

میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری

هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است

در چشم ما گنج قارون، بی توست عین نداری

از قول کعبه اجازه ست از تو بپرسم سوالی

کی دست پر مهر خود را بر شانه ام می گذاری؟

محمد قاسمی

هرچه خواستی

ما را بزن دوباره صدا هرچه خواستی

مثل غلام، مثل گدا، هرچه خواستی

پر کن دوباره کیل مرا «ایها العزیز»

یابن الحسن برای خدا هر چه خواستی

آقا بریز «حین تصلی و تقنت»ت

در دست خالی فقرا هرچه خواستی

دل را تکانده ایم از اغیار، پس بیا

دیگر فراهم است بیا هرچه خواستی

من مهزیار تو شده ام محض یاری ات

جان می دهم برای تو با هرچه خواستی

وقتی «بنفسی انت» مرا می کنی قبول

یا هرچه خواستم شده یا هر چه خواستی

چون مستجاب می شود آقا فرج بخواه

دور ضریح کرب و بلا هرچه خواستی

یادی بکن ز هر که نرفته به کربلا

در مرقد امام رضا هر چه خواستی

رضا دین پرور