آرشیو پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۴۰۲۳
کتاب
۱۲
جامعه

نگاهی به کتاب «صدایی که شنیده نشد»

ناشنوایی شاه و انقلاب ملت

محسن آزموده

دهم فروردین ماه سال 1340 شمسی، آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی، رییس حوزه علمیه قم در سن 86 سالگی درگذشت. محمدرضا پهلوی، شاه 42 ساله ایران که دوران اوج حکمفرمایی خودش را آغاز می کرد و از همه جهت بادهای تغییر را با خود موافق و همراه می دید، در اقدامی تامل برانگیز برای آیت الله سید محسن طباطبایی حکیم در نجف عراق، پیام تسلیت فرستاد، در حالی که در همان زمان مراجعی چون آیت الله میلانی در مشهد و آیت الله گلپایگانی و آیت الله شریعتمداری درقم حضور داشتند. اسنادی که بعدا منتشر شد، نشان داد که این اقدام شاه تعمدی بوده و دو انگیزه می توان برای آن در نظر گرفت: نخست اینکه شاه با این کار می خواست پایگاه مرجعیت شیعه یا دست کم مرجعیت مورد وثوق خود را از قم به نجف تبعید و احتمالا خیال خود را از بابت مداخلات گاه و بیگاه مراجع مذهبی راحت کند و دوم اینکه گرایش مکتبی آیت الله حکیم به پرهیز از مداخله مستقیم در سیاست بود و در این زمینه حتی از آیت الله بروجردی نیز پیش تر می رفت.

تدبیر شاه اما بی فایده بود. کمتر از دو سال بعد، در پی تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و همچنین تغییرات اقتصادی و اجتماعی موسوم به «انقلاب سفید» شماری از علمای مذهبی به مخالفت برخاستند و وقایع فروردین تا خرداد 1342 رخ داد. این بار اسدالله علم، نخست وزیر مقتدر محمدرضا پهلوی بود که وارد میدان شد و با شدت عمل تظاهرکنندگان را سرکوب کرد. با پایان یافتن تظاهرات، این ذهنیت پدید آمد که همه چیز آرام شده است. به خصوص که همزمان اعضای نهضت آزادی، از دیگر گروه های فعال سیاسی و مذهبی دستگیر و محاکمه شدند و سران شان به حبس های بلندمدت محکوم شدند. اسدالله علم در اسفند همان سال استعفا داد و حسنعلی منصور به نخست وزیری برگزیده شد. منصور در سخنرانی خود در 16 فروردین سال 1343 کوشید با روحانیون از در آشتی در آید، اما به یک سال نرسید که توسط محمد بخارایی از نزدیکان نواب صفوی و عضو یکی از گروه های مذهبی تازه تاسیس ترور شد. آیت الله خمینی نیز ساکت ننشست. چند ماه بعد از آزادی و بازگشت به قم، به قانون کاپیتولاسیون اعتراض کرد و همین سبب شد که این بار رژیم او را دستگیر و از کشور تبعید کند.

با حذف مخالفان مذهبی این تصور غالب در حکومت پهلوی پدید آمد که دیگر خطری از جانب نیروهای مذهبی او را تهدید نمی کند و اگر هم خطری هست، از جانب چپ گرایان و تتمه حزب توده و نیروهای جوان پیرو ایشان است: به ویژه که ایران در این سال های اوج جنگ سرد، در همسایگی شوروی است و کشورهای غربی سخت نگران منافع خود در ایران هستند و از خطر درغلتیدن این متحد خود به آغوش کمونیسم می‎هراسند. به همین خاطر است که همسو با تحولات گسترده و تاثیرگذار اقتصادی، فضای سیاسی هر آینه بسته تر و محدودتر شد.

جامعه ایرانی اما در این میان مسیری دیگر را می پیمود، راهی که از چشم نظریه پردازانی که با عینک های خاص و از پس ایدئولوژی های مرسوم زمانه به واقعیت اجتماعی نظر می کردند، مغفول ماند. عباس عبدی به درستی خاطرنشان می کند که در آن سال ها دو نگاه در میان اصحاب علوم اجتماعی ایران غالب بود: «یکی نگاه مارکسیستی و دیگری نگاه نوسازی. هر دوی این نگاه ها تقریبا قیاسی بودند، یعنی چپ ها بر اساس نگاه مارکسیستی و دسته دوم بر اساس نگاه نوسازی جامعه را تحلیل می کردند.» وجه مشترک دیگر این دو نگاه این است که هر دو تصور می کنند که نیروی اجتماعی مذهب به عنوان عامل تغییر و دگرگونی از میان رفته است و به خصوص با توجه به آنچه بدان اشاره شد، دیگر نیروهای مذهبی نمی توانند زمینه ساز تحول خواهی و محملی برای بیان مطالبات اجتماعی شوند. در چنین بستری است که اهمیت تحقیقی که فراسوی نگاه های قالبی به خود واقعیت رجوع کند و بکوشد صداهای واقعا موجود در جامعه را بشنود، آشکار می شود.

در سال های آغازین دهه 1350 خورشیدی، گروهی از جامعه شناسان و متخصصان ارتباطی گرد هم آمدند و ایده انجام مطالعات آینده پژوهی را طرح کردند. مجید تهرانیان (1391-1316) و علی اسدی (1370-1314) افراد اصلی این گروه بودند و جامعه شناسان دیگری چون هرمز مهرداد، منوچهر محسنی، مهدی بهکیش و... آنان را در انجام چنین تحقیقی یاری کردند. ایده طرح آینده نگری را مجید تهرانیان با رضا قطبی، رییس وقت رادیو و تلویزیون در میان گذاشت و او نیز حمایت از چنین تحقیقی را پذیرفت. در همان زمان درآمدهای ایران به دنبال افزایش قیمت های جهانی نفت به نحو بی سابقه ای بالا رفت و این توهم را که ایران در آستانه تبدیل به قدرتی جهانی است، دامن زد. «رشد اقتصادی ناشی از درآمدهای نفتی، ترکیبی دوگانه از خوش بینی و نگرانی نسبت به آینده را ایجاد کرده بود.»

اما نتیجه تحقیق«آینده نگری» تکان دهنده و شگفت آور بود و آشکارا و بدون نیاز به هر گونه تفسیر و تحلیل، نشان می داد که «چگونه در زیر پوست جامعه، جریان دینی در حال رشد است». نگاهی به چند عدد و رقم در این زمینه که در کتاب «صدایی که شنیده نشد» منتشر شده است، گویاست. در بخشی از این تحقیق تحت عنوان «بررسی کوتاهی از رسانه ها، مراکز و سازمان های مذهبی» چنین آمده است: «در دهه 1342-1333، بر حسب موضوع تعداد 567 جلد کتاب مذهبی در ایران منتشر شده در حالی که این تعداد در پنج ساله 1346-1342، 567 جلد بوده است. همچنین در سه سال 1350-1348 بر حسب موضوع تعداد 755 جلد و در سه ساله 1353-1351، تعداد 1695 جلد کتاب مذهبی در ایران منتشر شده است». همچنین در 10 ساله 1342-1333 مجموعه 1/10 درصد کل کتب منتشر شده به مذهب اختصاص داشت. در صورتی که این نسبت در سال 1351 با انتشار 578 جلد کتاب مذهبی به 82/25 درصد کل کتب منتشره در ایران رسید، یعنی «بالاترین رقم کتب منتشره در ایران بر حسب موضوع از سال 1351 تا 1354 مربوط به کتاب مذهبی بوده، در حالی که در 10 ساله 1342-1333 کتب مذهبی پس از ادبیات، تاریخ و جغرافی، علوم اجتماعی، مقام چهارم را دارا بوده است. از سوی دیگر، «قرآن کریم» در این سال ها پرتیراژترین کتاب ایران بوده است و هر سال نزدیک به 700 نسخه از آن تنها در تهران تجدید چاپ می شود.»

رشد مراکز مذهبی در این سال ها جالب تر است. «بر اساس آمار 1341 اداره کل اوقاف، مجموع مساجد ایران با ذکر نام 3653 باب بوده، در حالی که در آبان 1352 تنها در محدوده 233 شهر، 5389 باب مسجد وجود داشته است. در سال 1340 در محدوده خدمات شهری[تهران]، تعداد 293 باب مسجد موجود بوده در حالی که گزارش آماری اسفند 1351 سازمان اوقاف 700 مسجد را در تهران نشان می دهد. بر اساس یک بررسی در آبان 1352، تعداد 909 باب مسجد در تهران مورد شناسایی قرار گرفته بود و طبق یک بررسی دیگر تا پایان سال 1354، حداقل 1140 باب مسجد در تهران شناخته شده بود. بدین روال در عرض کمتر از 14 سال، مساجد شهر تهران در حدود 5 برابر شده است.» گذشته از مساجد، گسترش «حسینیه»ها، «مهدیه»ها، «زینبیه»ها، «حیدریه»ها، و «فاطمیه»ها در تمام شهرهای ایران نیز جالب توجه است. «انجام یک تحقیق در ایام محرم و رمضان 1353 نشان داد که بیش از 12300 هیات مذهبی تنها در تهران تشکیل شده است که غالب آنها از سال 1344 به بعد تشکیل یافته اند. ابعاد گسترده این هیات ها به نحوی است که بسیاری از اصناف و گروه های اجتماعی را در برگرفته است».

«ضبط نوارهای قرآن، اشعار مذهبی، نوحه سرایی، وعظ و سخنرانی در مجالس این هیات ها نقشی مهم دارد. در واقع از سال 1348 به این طرف به علت گسترش شهر، کمبود مداحان و واعظان نسبت به حدود تقاضای مجالس مذهبی، موسساتی در تهران، قم، مشهد، تبریز و اصفهان پیدا شدند که با فروش نوارهای مذهبی نقشی (در خور تامل) در پر کردن این خلا ایفا می کنند.» نمونه قابل ذکر دیگر افزایش گسترش علاقه مندی مردم به انجام فریضه حج است. «در سال 1349، تعداد 27 هزار نفر عازم زیارت بیت الله الحرام شده بودند، در حالی که این میزان تا سال 1354، به بیش از 71 هزار نفر می رسد».

گرایش جامعه و مردم به مذهب تنها در این زمینه های سخت افزاری نیست بلکه در گرایش های فرهنگی و نگرش های اجتماعی نیز مشهود است. برای نمونه «حفظ حجاب برای زنان اهمیت چشمگیری دارد و حدود 75 درصد از افراد با آن موافقند» یا «اکثریت قابل توجهی از افراد به هنگامی که از آنان پرسیدیم آیا منظما نماز می خوانند یا خیر اظهار داشتند که همیشه نماز می خوانند (83 درصد) و فقط 6 درصد از جمعیت هیچگاه نماز نمی خوانند.» و «درصد افرادی که اظهار داشته اند همه ساله روزه می گیرند در حدود 79 درصد است». نکته جالب توجه در این زمینه میزان رفتن به مسجد است. در این تحقیق آمده است که «رفتن به مسجد عمومیت قابل ملاحظه ای دارد و نسبت کسانی که اصولا به مسجد می روند (صرف نظر از میزان رفتن به آن) به حدود 71 درصد می رسد. 59 درصد از افراد 24-15 ساله به مسجد می روند.»

این گرایش عمومی به مذهب را با توجه به سیاست های آشکارا مدرن دولت پهلوی و مدرنیزاسیون گسترده آن چگونه می توان توضیح داد، به خصوص چنان که در ابتدای بحث اشاره شد، این رژیم در تلاشی گسترده همه نیروهای سیاسی- مذهبی را با سرعت و صراحت و بدون تعارف حذف و تبعید کرد. «مجید تهرانیان در تدوین ایده اصلی تحقیق، مساله را در این می دید که رشد شتابان و نامتوزان، جامعه را از وضعیت سنتی خود که متکی بر اقتصاد کشاورزی بود به سوی جامعه ای با اقتصاد صنعتی تغییر داد. سرعت تغییرات چنان زیاد بود که بخش وسیعی از مردم و نخبگان، نمی توانستند با محیط تازه و ارزش های پدیدار شده همدلی کنند... گذار، بنیان اجتماعی روان ایرانی را متحول کرده بود و به تعبیر تهرانیان، توده ها آمادگی مواجهه با چنین وضعیتی را نداشتند.» علی اسدی نیز در تحقیقات تجربی خود، «این بنیان روانی اجتماعی را در نسبت با رسانه تحلیل کرد و نشان داد که چگونه در بین توده ها و حتی نخبگان، میل بازگشت به گذشته و به ویژه پناه بردن به مذهب در حال رشد است. مذهب از دید نخبگان و جوانان آن زمان، فضایی است که می توان ارزش های مادی زندگی مثل رفاه و آسایش را با ارزش های معنوی پیوند زد. آرزویی که در بازگشت به هویت دینی نفوذی فراگیر در بین نخبگان داشت».

وجه دیگر این توسعه نامتوازن، فقدان آزادی های سیاسی و در نتیجه کاهش چشمگیر مشارکت سیاسی بود. در بخش دیگری از این تحقیق آمار جالب توجهی در زمینه میزان حضور اقشار اجتماعی در انتخابات ارایه شده است: «میزان مشارکت در انتخابات مجلسین در جامعه بسیار کم است. فقط 30 درصد یعنی کمتر از یک سوم افرادی که قانونا به سن رای دادن رسیده اند در انتخابات شرکت کرده اند. از همه جالب تر اینکه میزان مشارکت در گروه های دارای تحصیلات تا ابتدایی بیش از سایر گروه هاست و شرکت در گروه های تحصیلات عالی به مراتب کمتر از افراد دیپلمه و افرادی است که تحصیلات ابتدایی دارند.»

نویسنده توضیح این مساله را در «غیرسیاسی شدن جامعه در دهه ‎های اخیر» می داند، این در حالی است که همین جامعه «غیرسیاسی» کمتر از چهار سال بعد، یکی از سیاسی ترین انقلاب های سده گذشته را رقم می زند. البته همان زمان هرمز مهرداد، یکی از دست اندرکاران این تحقیق صراحتا از «بدبینی جوانان نسبت به دولتمردان وقت» یاد می کند و می گوید: «تحقیقاتی که به وسیله انستیتوی تحقیقات مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران از مجموعه ای از دانشجویان به عمل آمده است، نشان می دهد 90 درصد دانشجویان سیاستمداران ایرانی را ناصالح تشخیص داده اند. طی تحقیق دیگری توسط دانشگاه ملی ایران از دانشجویان در مورد مشکلات موجود ایران سوال شده است. بیش از 50 درصد این دانشجویان مشکل عمده سیاسی ایران را بی توجهی رهبران سیاسی به مشکلات اقتصادی و اجتماعی و وجود نابرابری و بی عدالتی اجتماعی ذکر کرده اند.»

در سال های منتهی به انقلاب 57 ظاهر جامعه ایران از جامعه ای در حال رشد و باثبات خبر می داد. کشورهای غربی، ایران را «جزیره ثبات» می خواندند و «رشد جمعیت شهری، تغییر زندگی روستاییان، شکل گیری طبقه متوسط اقتصادی و رشد صنعتی همگی نشانه هایی از خوش بینی به تحولات اجتماعی» را نشان می داد.

اما زیرپوست جامعه اتفاقات دیگری در شرف تکوین بود. اما فقدان آزادی بیان موجب می شد ناهمواری و تلاطمات ناشی از توسعه نامتوازن از نظرها پنهان بماند و همه از حکومت گرفته تا نخبگان و مردم عادی به توهم دچار شوند، به خصوص که «فضای رسمی، سرمست از تسلط قدرت خود، امکان دیدن واقعیت متناقض ناشی از رشد اقتصادی را نداشت.» حتی برخی پژوهشگران به رد نتایج تحقیق آینده نگری به جای نقد روش های آن پرداختند و در نتیجه «نتوانستند موضع درستی نسبت به آن بگیرند.» مساله اما آنجاست که واقعیت اجتماعی هیچگاه منتظر پژوهشگرانی که خود را از درست و دقیق دیدن محروم می کنند، باقی نمی ماند و راه خود را می رود.

به طرح «آینده نگری» توجهی شایسته نشد و گزارش های آن به سهولت در دسترس علاقه مندان به سرنوشت ایران قرار نگرفت. «حتی تا سال های اخیر، کمتر کسی در نوشته های خود به یافته ها یا عنوان این تحقیق اشاره می کند.» امروز با گذشت نیم قرن از آن زمان، در آینده ای زندگی می کنیم که طرح مذکور می خواست چشم اندازی از آن را برای ما روشن کند. این تحقیق چنان که عباس عبدی و محسن گودرزی نوشته اند، می تواند «افق دید سیاستگذاران و مدیران جامعه را از جریان توسعه گسترش دهد تا از درگیر شدن در مشکلات روزمره پرهیز کنند و افقی دورتر را ببینند. در عین حال چنان از دستاوردهای فوری ذوق زده نشوند که چشم بر پیامدهای منفی بندند.» رژیم پهلوی چنین انذاری را تاب نیاورد و به آرزوهای متوهمانه خود بهای بیشتری داد و نتیجه نیز آن شد که شد.