آرشیو پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۴۰۲۳
کتاب
۱۳
مولوی خوانی

روزی که رازی نماند

اهورا جهانیان

در نوبت پیشین آوردیم که مولانا «خیال» را چادر حقیقت می داند و می گوید وقتی انسان چادر خیال را کنار بزند، حقیقت روی بنمایدش: و چون «حقایق روی بنمایند بی چادر خیال، قیامت باشد. آنجا که حال چنین شود، پشیمانی نماند.» مولانا در ادامه، در فراز پایانی مقاله اول فیه ما فیه، می گوید: «هر حقیقت که تو را جذب می کند چیز دیگر غیر آن نباشد: همان حقیقت باشد که تو را جذب کرد یوم تبلی السرائر.» یوم تبلی السرائر، که آیه نهم سوره طارق و در وصف روز قیامت است، یعنی روزی که اسرار آشکار شوند. مولانا، کمی پیش از اشاره به این آیه، کنار رفتن پرده خیالات و روی نمودن حقایق را مصداق «قیامت» می داند. قیامت در جهان مولانا، مترادف است با آشکارگی. برخی از متکلمین گفته اند که مفهوم «ایمان» ذاتا دلالت دارد بر ناآشکارگی حقیقت. اگر حقیقت آموزه های دینی آشکار بود، هر عاقلی آنها را می پذیرفت. اما اینکه برخی حقایق دینی را نمی پذیرند و در زمره منکران درمی آیند، علتش این است که حقیقت آشکار نیست و برای پذیرش حقیقت، علاوه بر جهد عقلانی، جهش ایمانی هم شرط است. مومنان کسانی اند که چنین جهشی را از سر گذرانده اند و دقیقا به همین دلیل بر منکران برتری دارند. در واقع مومن کسی است که بویی یا بانگی از حقیقت را استشمام یا استماع کرده است و در پی آن روان شده است. اینکه توماس آکویناس می گفت هر مومنی تا لحظه مرگش مومن است و پس از مرگ عالم می شود، منظورش این بود که پس از مرگ، حقیقت بر مومن آشکار می شود و آنچه برای او تا پیش از مرگ امری ظنی بود، پس از مرگ به امری یقینی بدل می شود. در آیه 47 سوره بقره هم در وصف خاشعین (مومنان فروتنی که از صبر و صلات یاری می جویند) آمده است: الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم الیه راجعون. یعنی «کسانی که گمان می برند به لقای پروردگارشان می رسند و بازگردنده به سوی او هستند.» بنابراین چنانکه توماس آکویناس می گوید و این آیه از سوره بقره تایید می کند، می توان مومن بود اما یقین نداشت. نه فقط این، بلکه مومن بودن اساسا یعنی امیدوار بودن به اینکه غیبی در کار است. هم از این رو برخی متکلمین «امید» را گوهر ایمان دانسته اند. این امیدواری البته مبانی عقلی هم دارد و صرفا آرزویی بی مبنا نیست: اما چون حقایق به سادگی از زیر چادر خیال و گمان بیرون نمی آیند، کمتر مومنی در این دنیا به مرتبه «یقین» می رسد. چنانکه علی ابن ابیطالب (ع) نیز فرموده است در این دنیا «یقین» کمترین سهمی است که بین انسان ها تقسیم شده است. با این حال، مطابق روایات دینی، مومنان اندکی هستند که ایمان شان به زیور یقین آراسته است. مولانا نیز رستن از فضای مه آلود ایمان و رسیدن به روشنی یقین را در همین عالم برای اقلیتی ممکن می داند. وی در دفتر ششم مثنوی، در تفسیر حدیث «بمیرید پیش از آنکه بمیرید» می گوید: زاده ثانی است احمد در جهان/ صد قیامت بود او اندر عیان/ زو قیامت را همی پرسیده اند:/ از قیامت تا «قیامت» راه چند؟/ با زبان حال می گفتی بسی/ کی ز محشر حشر را پرسد کسی؟/ بهر این گفت آن رسول خوش پیام/ رمز موتوا قبل موت یا کرام/ هم چنانکه مرده ام من قبل موت/ زان طرف آورده ام این صیت و صوت/ پس قیامت شو قیامت را ببین/ دیدن هر چیز را شرط است این. در واقع مولانا می گوید کسی که حجاب های حقیقت را در همین عالم نیز کنار زده باشد، پیش از آنکه قیامت برپا شده باشد، پای در سرای قیامت یا در صحرای محشر نهاده است. اینکه علی(ع) هم می گفت اگر همه پرده ها از پیش چشمم کنار بروند، ذره ای بر یقینم افزوده نخواهد شد، معنایش این بود که او پیش از برپایی قیامت، به قیامت راه یافته است. در نوبت آتی به ادامه فراز پایانی مقاله اول فیه ما فیه می پردازیم، اما فی الحال بد نیست نکته ای هم درباره آیه ای که مولانا از آن استفاده کرده، بگوییم. در ترجمه آیه «یوم تبلی السرائر»، برخی از مترجمان نوشته اند روزی که «اسرار» آشکار شود، برخی هم نوشته اند روزی که «راز»ها آشکار شود. در زبان فارسی، تفاوتی بین «راز» و «سر» وجود ندارد و به همین دلیل پاره ای از مترجمان قرآن عبارت «السرائر» را «رازها» ترجمه کرده اند. اما در زبان انگلیسی «سر» (secret) یعنی آنچه اکثریت نمی دانند و اقلیتی انگشت شمار از آن باخبرند: ولی «راز» (mystry) یعنی چیزی که هیچ کس نمی داند. به این معنا، اولیا خداوند «صاحب سر» بودند و اینکه حافظ می گفت «حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش»، یعنی کسی رازهای الهی را نمی داند. آن سخن علی (ع) درباره افزوده نشدن بر یقینش پس از کنار رفتن پرده ها، ناظر بر آگاهی مولا از «اسرار» این عالم است. اما وقتی که پیامبر خطاب به خداوند می فرمود «ما عرفناک حق معرفتک» (ما تو را چنانکه باید نشناختیم)، در واقع می فرمود اولیای خدا اگرچه اسرار الهی را کم وبیش (بسته به مقام شان) می دانند، اما پاره ای امور عالم برای آنها نیز مصداق راز هستند: رازهایی که ظاهرا هیچگاه گشوده نمی شوند و کارکردشان این است که عاشقان راستین خداوند را به وادی حیرت درافکنند، و به قول مولانا: جز که حیرانی نباشد کار دین.