آرشیو پنج‌شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۴۰۲۳
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

تا چند وقت دیگر...

سروش صحت

«چه مه قشنگی همه جا را گرفته... انگار وسط ابرها هستیم... از بین مه هیچ جا را نمی شود دید.» این را زنی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت. مردی که عقب تاکسی نشسته بود، در حالی که سرفه می کرد و نفس اش به سختی بالا می آمد، گفت: «مسخره می کنید؟... این دوده... دود همه جا رو گرفته... آلودگی داره همه مون رو می کشه... همه مون رو.» هوا سربی رنگ بود، عین هوای فیلم های ترسناک، عین هوای فیلم هایی که فضایی ها به زمین حمله کرده اند. ماشین ها لابه لای دود حرکت می کنند، عابران لابه لای دود راه می روند، پلیس ها ماسک زده اند و سرفه می کنند. صد متر جلوتر به سختی دیده می شود. تاکسی می رود. راننده چیزی نمی گوید. زنی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «چه مه قشنگی همه جا رو گرفته، انگار وسط ابرها هستیم... از بس مه هست هیچ جا رو نمی شد دید.» نگاه کردم دیدم دیگر از دود خبری نیست و مه رقیقی همه جا را گرفته بود و هوا سبک شده بود و راحت نفس می کشیدیم. ما مرده بودیم.