آرشیو پنج‌شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۴۰۳۳
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

پشت فرمان

سروش صحت

راننده تاکسی گفت: «هر روز از ساعت پنج و نیم صبح میام می شینم پشت فرمون تا یک ظهر. ساعت یک ناهار می خورم و تا سه و نیم می خوابم، بعد دوباره می شینم پشت فرمون تا نه و نیم شب. نه و نیم تازه شام می خورم، ده و نیم هم می خوابم.» گفتم: «خیلی کار می کنید، معلومه خرج بچه ها خیلی زیاده.» راننده گفت: «بچه ندارم، یعنی یکی دارم که نیست. خارجه.» گفتم: «عیال نمیگن اینقدر کار نکنید.» راننده گفت: «تنهام.» پرسیدم: «پس چرا اینقدر کار می کنید؟» راننده گفت: «تنهایی حوصله ام سر میره، بهترین کار همینه. از این ور به اون ور، از اون ور به این ور، موقع موشکباران پشت فرمون بودم، موقع آزادی خرمشهر پشت فرمون بودم، تونل حکیم را که زدن پشت فرمون بودم، پل صدر را که می ساختن پشت فرمون بودم، پلاسکو که آتش گرفت پشت فرمون بودم، سانچی که آتش گرفت پشت فرمون بودم، این هواپیما که سقوط کرد پشت فرمون بودم، پشت این فرمون چه چیزها که ندیدم، پشت این فرمون چقدر گریه کردم. گفتم: «منم بعضی شب ها یه گوشه تنها می شینم گریه می کنم.» راننده نگاهم کرد و گفت: «شب ها که من هر شب گریه می کنم... شب ها برای خودم گریه می کنم.» پرسیدم: «تنهایی اذیت تون می کنه؟» مرد گفت: «زندگی همینه دیگه.» گفتم: «پس چرا گریه می کنید؟» راننده گفت: «گریه می کنم که سبک بشم، فرداش بتونم بشینم پشت فرمون.»