امروز روز دربی است. پسر جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «این دربی از اون هاس که من عاشقشم.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، پرسید: «چرا؟» پسر جوان گفت: «چون مطمئنم پرسپولیس می زنه.» خانمی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «اتفاقا من مطمئنم که استقلال می زنه، اون هم دو سه تا.» پسر جوان خندید و گفت: «شما که فقط بلدید شش تا شش تا بخورید، از کی تا حالا گل زن شدید؟» زن گفت: «پنجاه سال پیش یه بار معجزه شد، شش تا به ما زدید ولی پنجاه سال نتونستید یه مقام تو آسیا بیارید، به جاش تیم ما افتخار آسیاس.» پسر گفت: «فردا دوباره شش تا به افتخار آسیا می زنیم.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «شما هم چه حال و حوصله ای دارید، ده نفر دیگه دارند دنبال توپ می دوند، شما حرص و جوشش را می خورید؟ این یه بازیه، یه بازی که هیچ ربطی هم به ما نداره، من که اصلا نگاه نمی کنم.» راننده گفت: «شما دوست داری نگاه کن، دوست داری نگاه نکن ولی کل زندگی مگه یه بازی نیست؟» مرد به راننده نگاه کرد و چیزی نگفت. راننده زیر لب گفت: «باز، اقلا فوتبال یه برنده و بازنده ای داره...»