آرشیو پنج‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۶۷۳۶
شعر
۱۱
ترجمان درد

شاید بشنوی آن چه می شنوم

مترجم: فاطمه سواعدی

آدری لرد Audre Lorde، شاعر، مقاله واتوبیوگرافی نویس و کنشگر حقوق اجتماعی امریکایی آفریقایی تبار، زاده هجدهم فوریه سال 1934 در شهر نیویورک است. لرد فارغ التحصیل رشته کتابخوانی است و درکنار شغل کتابداری، در کالج هانتر به تدریس زبان انگلیسی می پرداخت. در سال 1968 نخستین مجموعه شعری او تحت عنوان The First Cities (نخستین شهرها) به چاپ رسید. کتاب Cables to Rage (ریسمان هایی به سوی خشم 1970) اعتراض او در رابطه با عدالت اجتماعی و فردی را به تصویر می کشد. دو مجموعه شعری بعدی او From a Land Where Other People Live (از سرزمینی که دیگر مردم در آن می زیند 1972) و New York Head Shop and Museum (مرکز موادمخدر فروشی و موزه نیویورک 1974) سیاسی ترین وهمچنین بلاغی ترین آثار وی هستند. مجموعه The Black Unicon (تکشاخ سیاه 1978) بهترین مجموعه شعری لرد به شمار می آید. در این اثر، وی به جای موضوعات شهری، به آفریقا، اسطوره و رابطه بین مادر و دختر می پردازد. آخرین کتاب شعر او با عنوان The Marvelous Arithmetic of Distance در سال 1992 و پس از مرگش به چاپ رسید. عمده آثار لرد بر موضوعاتی چون حقوق زن، حقوق مدنی و کاوش هویت زن سیاهپوست متمرکز است. هویت جمعی برای او ارزش بسیاری دارد و براین عقیده است که هویت فردی در تلفیق با بخش های مختلف زندگی اجتماعی به وجود می آید. وی در هفدهم نوامبر سال 1992

چشم از جهان فروبست.

(1)

اگر به نرمی بیایی

اگر به نرمی باد لابلای درختان بیایی

شاید بشنوی آن چه می شنوم

ببینی آن چه اندوه می بیند

اگر به روشنی رشته شبنم بیایی

صمیمانه به آغوشت می کشم

بدون هیچ پرسشی...

شاید کنار من به خاموشی نفس بنشینی

تنها کسانی که مرده اند، مرگ را به خاطر می آورند...

و اگر بیایی خاموش خواهم ماند

دریغ از کلامی تند

نخواهمت پرسید چرا؟

چگونه یا چطور؟

باید اینجا لختی بنشینیم

در سایه دو سال متفاوت

و شکوه بین ما

اشک هامان را فرو ببلعد...

(2)

تکشاخ سیاه

تکشاخ سیاه، حریص

تکشاخ سیاه، بی تاب

تکشاخ سیاه را به اشتباه، سایه یا نشانه گمان می کردند

و از سرزمینی سردش بردند

جایی که مه، مضحکه های خشم مرا رنگ می کند.

شاخ نه بر تنش

در اعماق حفره های ماه ریشه می دواند

تکشاخ سیاه، بی قرار

تکشاخ سیاه، بی امان

تکشاخ سیاه، اسیر...

(3)

قدرت زن

قدرت سیاه است

قدرت انسانی است

قدرتی است که ضربان قلبم را لمس می کند

آن گونه که چشمانم باز است

دستانم حرکت می کند

و دهانم به کلمه باز می شود

من

تو

آماده ایم...

(4)

قاضی پیر سیاه که با زنان مهربان بود

به دیدن جزیره مان آمد

دستم را لبخندکنان تکان داد

وگفت: «پدرت را می شناسم»

«عجب مردی!» و باز لبخند زد

ابروان درهم پیچیده اش عذابم می داد

صدای زنانه ای از من بلند شد:

«تا وقتی که تمام دنیا را به چنگ نیاوری آرام نخواهی گرفت»

اکنون از آن هنگامی که تو مردی بزرگترم

کار سخت و سکوت، مغزت را متلاشی کرد

تو کم کم از جلوی چشمانم دور می شوی...

تو بیرون از مزمور بیست وسوم چه کسی بودی؟

درست نمی دانم

چگونه این همه به تو شبیه شده ام؟

عطشت برای درستکاری

شکوفه های خشم

اشک های داغ ماتم

که پیش از این برای تو جاری نشده بود

محاسبه های درهم پیچیده ات

رنج تکذیب

قدرت رازهای فاش نشده...