آرشیو پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۴۰۴۵
شرح بی نهایت
۱۱
تجربه ای نو

شعری تازه از طیبه شنبه زاده

قناری اسیر در میوه فروشی

بر سر شاخه کلاغ

این شهر امروز ایستاده در ایستگاهش و دارد عق می زند

خیابان ها سبزی ها دختر بچه ها

همه آرامند

او که ظهر تک پوش مشکی است عصر راه راه و شب چهار خانه

چهار خانه با چهار دریچه که از هر سوی اش مردی می وزد تنومند و درست احوال

مردی که در دستش سنگک و هندوانه است.

مدت هاستریه های من به جنگ با مردها حساس است

ترجیح می دهد در چشم هایشان درخت خرمالو بکارد

با آنها از سوریه و زن های کرد حرفی نزند

ترجیح می دهد روبرویشان بایستد و جای روزنامه، ساندویج تعارف کند

ریه های من حساس است به بال بال زدن کبوتری که دارد جان می دهد در چشم چپم

به هوای ظهر های توی ماشین با کولر روشن

به قناری اسیر در میوه فروشی خیابان داروپخش

به موقعیت فعلی باران در بعد از ظهر آخر فروردین

و هرروز به انار ها می گوید برسید تا از شما ذلیخا بسازم در کبد

آیا این کبد روز های روشن فروردین را به خاطر دارد که در پارک پایین دست ارگ راین

به هواخوری کله اسب ها رفته بود؟

آیا این مفصل هنوز همان مفصل است که کوه ها و دشت ها را در آشپزخانه قاتق می کرد؟

آیا هنوز ایستاده باران بر سه راه یورش عرق بر زیر بغل

بر جدول هایی که روزی هزار موش در آن جان می دهند

آیا هنوز باران بلد است که ببارد بر دریچه ها و ناودان هایی که از عصر گذشته اند از صبح گذشته اند

و از اینترنت و استیکر های صورتی و بنفش و تلگرام؟

آیا هنوز قرار ملاقات در خیابان ورزش پر رونق است؟

و می شود به گوزن ها گفت که از پرده سینما به جنگل بدوند؟

و آنها که به هم خرما و گلابی تعارف می کنند

آیا می شود به همان چشم ها گفت که امروز روز سوم قبرستان است؟

روز سوم از اختراع انزوا

روز سوم از داستایوفسکی

روز سوم از طبیعت بی جان

و روز سوم از فرار جنگل به گوزن ها

به رمنده به باد به زبان بین النهرین

که بر کتیبه های کبد چرب و دمل های صورت نبشته است؟

امروز که روز ایستادن شهر است

امروز چه روز ایستادن است که مفصل های وزنده در باد به چالاکی گوزن های مانیاک که پوستشان در خنده شکافته است در دستکش های زن های روس

که امروز باید از نقش خود در خیمه شب بازی سال قبل و سال های قبر و فراموشی دفاع کنیم؟

از پست سازمانی خود

از عروسی خواهر زاده هایمان

از برند

از جک برل از جان هالیدی از استثمار تابستان و آشپزخانه تشریفات با طعم لذیذ ظهر

از همکلاسی های بچگی

و از انار هایی که بر سر شاخه کلاغ خشک می شود

از شهری که ایستاده در ایستگاهش

و بر پل های هوایی اش

شهری قاب گرفته در جنگل فست فودهای متبرک نشسته چهار زانوبر مفصل های کج اش

و علامت وزیدن می دهد به پیشانی باد

شهری که بر شاخه های گوزن اش گنجشکی نشسته در شب

و شب از مراسم مردن شهر

لی لی کنان

پای پیاده بر می گردد.