آرشیو یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۷، شماره ۴۰۶۴
صفحه آخر
۱۶
انشای بهاری

عشق و دزدان پاپتی

فریدون صدیقی

گریزی از آن نیست آنچه نامش بدبختی است. حتی اگر بدوید. چون پاسخ می شنوید باید به موقع دوید. بی تردید او به موقع هم دویده است اما نه راهی در پیش بوده و نه رقابتی در میان. او در جا دویده است. آقای دزد در همه عمر مثل همه دیگرانی چون خود او لابد در بن بست دویده است که هیچکدام نرسیده اند. و چه بی شمارند. آقای دزد بانگ زده بود تا شیرخشک برای بچه اش بخرد. یعنی نمی دانست نام این کار دزدی نیست. چون ناچیز است. آقای دزد بعد از دستگیری بغض گریه بود که من دزد نیستم. حق با اوست. سرما به انسان یاد می دهد زغال بدزد وگرنه او هم مثل همه فقرا جنگل را دوست دارد و از ناچاری دشمن درخت می شود. کاش آقایان میلیاردرهای یک شبه دستکم صندوقکی در جایی حتی دربریده راهی برپا کنند و پول خردی از به یغما برده ها را در آن بگذارند برای پدرانی که می خواهند شیرخشک بخرند. آیا چشم دولت سو ندارد تا ببیند یا باید باور کرد نمی داند دوستی با مردم صبور و باوفا وقتی نامش عشق است که همراه با عقل باشد. اما این را همه دزدان پاپتی می دانند.