آرشیو پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۲۱۹۰۸
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

بیا فدای نگاهت، بیا! کمی دیر است

محض یار

و چشم ابری من بر کویر خواهد ماند

همیشه جمله «نعم الامیر» خواهد ماند

چقدر فرصت پرواز... آسمان خالی

و پشت میله کبوتر اسیر خواهد ماند

به روی پنجره سبز این نوشته شده ست

میان حنجره سرخ تیر خواهد ماند

نگاه کن... پسر مهزیار خواهم شد

که محض یار دلم در مسیر خواهد ماند

درون دولت تو فقر می شود؟ هرگز

فقیر عشق تو اما فقیر خواهد ماند

سلام بر تو که طاووس هستی و یوسف -

به پیش جلوه تو سر به زیر خواهد ماند

مگر همیشه و هر جا غروب عاشوراست؟

که با ظهور تو ظهر غدیر خواهد شد

علی پورزمان
جمعه ها

در چشم هایت شعر داری ماه کنعانی

بلبل به لکنت می فتد وقتی غزل خوانی

بالا بلندی، دست ما هم گاه کوتاه ست

خورشید می ماند برای پرتوافشانی

یوسف که زیبا نیست وقتی چهره بگشایی

انگار خورشیدی نشسته روی پیشانی

در گام هایت باغ هایی می شکوفد سبز

زیرا شما اولاد دریا... آب و بارانی

ما در کویری خشک... تنها با دهانی باز

امیدمان این ست... تا آبی بنوشانی

تاریک شد وقتی که رفتی ماه هم کوچید

باید شما خورشید را بر ما بتابانی

با یاس ها هم نسبتی با گل که خویشاوند

حتی مسیر باغ ها را خوب می دانی

ما انتظارت را غروب جمعه ها داریم

وقتی بیایی جشن می گیریم و مهمانی

مجتبی اصغری فرزقی
کمی دیر

شب است و شهر پر از سایه های تزویر است

و این که می شنوی ماجرای تقدیر است

سکوت می وزد از سمت کوچه باغ خیال

سکوت یعنی شعری که بی تو دلگیر است

برای از تو سرودن بهانه ای کم نیست

در این حوالی، چیزی که هست تصویر است

غزل غزل نفسی تازه می کنم دیری ست

هوای تازه در این شهر مثل اکسیر است

دوای این همه تشویش و این همه تردید

اگر تبسم گل نیست، برق شمشیر است

فقط نه من که تماشای شعر من آبی ست

که آسمان به تماشای تو زمین گیر است

تمام شهر نفس می زند به دلتنگی

بیا فدای نگاهت، بیا! کمی دیر است

محسن حسن زاده لیله کوهی
یوسف دنیا

مرا ببخش نگشتم چنان که می خواهی

به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی

همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده

مرا ببخش که سوگند خورده ام گاهی

تمام عمر فقط ادعا، که یار توام

ولی دریغ چه گویم، خودت که آگاهی

عزیز کشور جانی و یوسف دنیا

ولی دریغ که ماه نشسته در چاهی

و باز پرسش آخر، جواب معلوم ست

«عزیز فاطمه آیا بود سویت راهی؟»

علی لواسانی
قبله گاه نور

ای کاش بشکنم که سبو را شکسته ام

تا عالم عالم ست به پایت نشسته ام

ای سوز اشک های زمان، قبله گاه نور!

من آمدم به سوی تو با اینکه خسته ام

قلب مرا به دست تو دادند از ازل

خود را به بند بند وجود تو بسته ام

«ای آیه دوازده سوره زمر»

مصراع بعد آیه به آیه گسسته ام

تا جمعه های وصل تو را می کنم مرور

مانند اشک های شما دسته دسته ام

شرقی ترین ستاره شب های تار من

ای کاش بشکنم که سبو را شکسته ام

حسین سنگری
قشنگ است

تا از خم گیسوی تو رفتار قشنگ ست

آوارگی کوچه و بازار قشنگ ست

حکم از تو اگر بند و اگر تیغ، مطیعیم

سقف از تو که باشد اگر آوار قشنگ ست

هر زهر علی رغم تو قندیست مکرر

هر زشت علی رغم تو بسیار قشنگ ست

یوسف که تویی شش جهت آواز هیاهوست

یعنی تو که باشی در و دیوار قشنگ ست

یک بلکه نظر کن که صد البته بسوزیم

یک بار تماشای تو صد بار قشنگ ست

جواد اسلام