آرشیو پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۴۰۹۰
شرح بی نهایت
۱۱

چند شعر از موسی بندری

بازیگوشی ابرها

همین طور است که عشق ام به دل کندن است

به دل کندن ستاره ها به نیمه شب

به دل کندن بازیگوشی ابرها

چه ببارند چه به نبارند

چه خنده ات را داد این شب ها بکنم

به نیمه شب ها به نیمه شب ها

که خاموشی ام از همه اشیا

به ساکت این هوا چیزی بگو

روسری ات بر بند کلاه من به گیره

خال خالی این صدا

پاشان به چه صدا

که به صدا نرسیدن این همه است

و پرندگان خواب ام بی تابی می کنند

فرازهای آب

من خواب رفته ام

تو خواب رفته ای

خواب خواب ها جرقه می زند و می پراکند

امروز دست های تو است

این پروانگان که عسل جنون رنگین اند

امروز دست های تو

از باد بلوچ و رودزار دورکوه می تابد

خبر که نمی کند

این اسب بالدار که در ساحل یورتمه می رود

خبر که نمی کند

که فرازهای آب می رمد این آهوی شن

شریان های روشن دیداراند

در نمناکی مردمک ات

در خیال ها و خرمی ها عصری گم شده

عصری سرشار از تلالوء باد زرین

که از شاخ و برگ کنارستان موج می کشد

به ساکت این هوای نیمه شب

به ساکت این هوای نیمه شب ام

قایق دور ایستاده

قایق دور ایستاده و دیر

و هرنی رنگین تو با موجی اش به بازی است

دیگر زمزمه کولر است و

هوای بادی که به شمال خود است

از جنوبی ترین یقه تو

که پر از عطر انبه است

عطر گارامزنگی و عطر گل گل ابریشم

پیراهن ات را دور روز پیش گریه کردم

سر در هوا

و هوا به چاک چاک پلک هایم به رقص