آرشیو پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۴۰۹۰
شرح بی نهایت
۱۱
تجربه نو

دو شعر از محمدعلی سبحانی

هر بار تو ر ا نمی بینم

شکست نور

سیاهی نیست

شب نیست

این مردمک چشمان توست

که خورشید را از من گرفته

روز را،

مردم را از من گرفته

من سیاهی را به ارث نبرده ام

من شب را به ارث نبرده ام

آنچه مرا

به تاریکی چشمان تو برمی گرداند

فقط و فقط

شکست نور است

کجای خانه؟

فنجان ها را در سینی مرتب می کنی

چای می ریزی و

سر میز می آیی

من این تصویر را

بارها با خود

مرور کرده ام

ولی هر بار تو را نمی بینم

نه پشت فنجان

نه در انعکاس چای

نه سر میز

کجای خانه رفته ای؟

که با هزار خاطره،

هزار تصویر و

هزار فنجان چای هم برنمی گردی