آرشیو پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۴۰۹۰
صفحه آخر
۱۶
چسب وقیچی

لغزیدن در بین خاطره ها

مهرداد احمدی شیخانی

اینجا آبادان است، رادیو نفت ملی. برای ما خاطره باز های لب شط، خیلی سخت است که خاطره دیگری را به این قدمت وارد خاطره های خود کنیم و کنار آن بنشانیم. شاید یک جورهایی خودمان را تافته جدا بافته می دانیم و زمانه و منطقه مان را دروازه ورود مدرنیته. جنگ هم یک جورهایی بر این افزود، آنجا که خرمشهر 45 روز ایستاد و یکی را داشتیم مثل امیر رفیعی که به تنهایی ماند در آستانه پل خرمشهر تا دوستان و یارانش بتوانند به سلامت از شط رد شوند و او با یک قطار فشنگ ماند و ماند. هنوز هم جلوی پل مانده است، نه به امید نام که جز در خاطره ما خاطره بازان لب شط هیچ کس یادی از او نمی کند.

و این طور است که سخت می شود تا کسی یا چیزی را به خاطره های مان راه بدهیم. کم پیدا می شود کسی که بیاید و در خاطره مان بنشیند و یادمان بشود و یادش بشویم. ساده نیست برای مان که در خاطرمان راهش دهیم و جایش دهیم. می خواهد به تلخی باشد یا به شیرینی. اما برای ما خاطره بازان لب شط که از «رادیو نفت ملی» خاطره داریم تا «خرمشهر آزاد شد»، یکی بود که خاطره مان شد. در همان روزهای دهه شصت. آن موقع که «رادیو نفت ملی» دیگر نبود ولی تلویزیون بود و هرروز انتظار شنیدن خبر و چهره و صدایی که خاطره آن روزهای سخت شد. افشار یکی از آن خاطره های روزهای سخت ما بود، برای ما که هرکسی حق نداشت خاطره مان شود. او که همچون ماهی های شط لیز خورده بود بین خاطره های ما و در حوض ذهن ما ماند. با اندوه و شادی ما همراه شد و روزی که دختر نازنینش به ناگهان رفت، همه ما با او غمگین شدیم. آنهایی را که خاطرشان را می خواهیم یکی یکی می روند و ما مانده ایم و خاطره های مان.

چه سخت است سرکردن با خاطره ها در زمان های که راه و رسم جهان در فراموشی است.