آرشیو پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۲۱۹۲۸
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

تو آن ماهی که در پایت تلاطم می کند دریا

پژواک

نمی از چشم های توست چشمه، رود، دریا هم

کمی از رد پای توست جنگل، کوه، صحرا هم

تو از تورات و انجیل و زبور، از نور لبریزی

تو قرآنی، زمین مات شکوهت، آسمان ها هم

جهان نیلی ست طوفانی، جهان دل مرده ظلمانی

تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم

نوایت نغمه داوود، حسنت سوره یوسف

مرا ذوق شنیدن می کشد، شوق تماشا هم

«تو آن ماهی که در پایت تلاطم می کند دریا»

من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم

اسیر روی ماه تو، هوا خواه نگاه تو

نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم

«تمام روزها بی تو شده روز مبادا» نه

که می گرید به حال و روز ما روز مبادا هم

همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند

که بی تو تیره و تلخ ست چون دیروز فردا هم

جهانی را که پژواک صدایت را نمی خواهد

نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم نمی خواهم

سید محمدجواد شرافت
بی تو

جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو

بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو

بس که هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد

دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو

تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا

هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو

چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من

راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو

سال ها می شود از خویش سوالی دارم

من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو

با حساب دل خود هر چه نوشتم دیدم

من از این زندگیم سود نبردم بی تو

گذری کن به مزارم به خدا محتاجم

من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو

محمدجواد پرچمی
برایم بنویس

معنی فاصله ها چیست برایم بنویس

درد این واژه سرا چیست برایم بنویس

تو تماشاگر من بلکه نه من فاصله ای

علت دوری ما چیست برایم بنویس

همه جا غرق دعا می شوم از آمدنت

معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس

خون دل خوردنت از بار گناهان من است...

معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس

مثنوی نه، غزلی نه، نه قصیده آقا

مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس

دست من را تو نگیری به زمین می افتم

حکمت دست شما چیست برایم بنویس

تو برایم بنویسی به یقین می فهمم

حرمت خون خدا چیست... برایم بنویس

مهرشاد واحدی
طراوت باران

ای آخرین ستاره چشم انتظارها

حلقه زدند دور نگاهت، مدارها

خورشیدی و تبلور نور زلال تو

سرسبز کرده وسعت آیینه زارها

ما شبنمیم و مهر تو، مهر قبول ماست

یک جرعه نور ریز به گوشه کنارها

تا شعله شعله عشق تو عیوق مان کند

ما ذره ذره دور تو گردیم بارها

ما را عصای دست کلیمانه ات ببین

تا بشکند طلسم همه شبه مارها

یک جمعه در طراوت باران ظهور کن

یک جمعه محو کن همه گرد و غبارها

از این بعد، خیمه آرام چشمتان

باشد قرارگاه دل بی قرارها

باید همه به سمت نگاهت سفر کنند

باید یکی شوند خطوط قطارها

عارفه دهقانی
ماه حقیقی

دوباره پنجره را بی خبر نخواهی دید

و چشم خسته من را به در نخواهی دید

همین که ماه حقیقی بر آید از دل چاه

در آسمان اثری از قمر نخواهی دید

میان ماست، همین جا؛ به دور تر هر قدر -

که خیره تر بشوی بیشتر نخواهی دید

چنین که در پی او خیره ای به صحرا، هیچ -

به جز دو بوته بی بار و بر نخواهی دید

تمام درد همین ست، مرد کم هست و -

میان سینه مردان جگر نخواهی دید

ز خیر تیغ گذشتیم دستشان حتی

برای ولوله طبل و سپر نخواهی دید

ولی من و تو دو کوهیم، کوه هایی که

میان سینه مان جز شرر نخواهی دید

دو کوه تکیه به هم داده ایم و از دشمن

به خون سینه ما تشنه تر نخواهی دید

خلاصه حرف زیادست، اگر به هم برسیم

جدای این که زمین را زبر نخواهی دید

دوباره پنجره را بی خبر نمی بینی

و پلک خسته من را به در نخواهی دید

جواد شیخ الاسلامی