آرشیو پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۴۱۱۰
کتاب
۱۵
رمان

نگاهی به آخرین رمان انورادا روی

عواقب دردناک انتخاب های شورانگیز

کامله شمسی

رمان «زندگی هایی که هرگز نداشته ایم» نوشته انورادا روی، نویسنده و روزنامه نگار هندی، داستانی با صدای رسا است. داستان با رویدادهای بزرگ همراه است: مبارزه برای استقلال هند و جنگ جهانی دوم. شخصیت های تاریخی اغلب برای نمایشی کردن داستان وارد زندگی شخصیت های خیالی می شوند. در دل داستان جوانکی را می بینیم که مادرش ترکش کرده تا در کشوری دیگر زندگی کند و پدرش در واکنش به این بحران مدت های مدید پسرش را رها کرده. پدر هم بعدها برای فعالیت های ضد دولت بریتانیا دستگیر و زندانی می شود. اما نویسنده دلایل بسیاری برای گذر از این لحظات دردناک به ما می دهد.

خوانندگان انورادا روی که رمان پیشینش «خواب روی سیاره مشتری» به فهرست نامزدهای اولیه جایزه من بوکر 2015 راه یافت، می دانند سبک او داد و فریاد یا نمایش های توخالی نیست. او قلمی ظریف و هوشمند دارد و می فهمد قدرت احساسی برآمده از پیشروی همگام با جزییات است. او در میان بحبوحه رویدادها و آمدوشد شخصیت های تاریخی، راوی اش را باغبانی به نام «میشکین» برمی گزیند: «مردی که قلم و شمشیر را انتخاب نکرده و سراغ بیلچه رفته است.»

وقتی میشکین 9 سال داشت مادرش ترکش کرد تا زندگی جدیدی را در کشوری دیگر آغاز کند و پدرش در شهر خیالی «منتظر» به سر می برد. منتظر در 32 کیلومتری تپه های هیمالیا واقع شده. پس از رفتن مادرش، میشکین زندگی اش را به انتظاری خشم آلود می گذراند چراکه چشم به راه نامه های او یا بازگشتش است. سال ها بعد این انتظار را با وقتی که «خون ذره ذره از بدن جاری می شود و روزی می رسد که جانی در بدن نداریم» مقایسه می کند.

میشکین پیر، مردی که شصت وچند ساله است، داستان را روایت می کند. او نسخه بزرگسال پسرکی است که خونش خشکیده است و حالا زندگی آرامی دارد و بیشتر وقتش را در میان درختان و آدم ها می گذراند. در مقطعی از این زندگی که عامدانه به تنهایی گذشته، پاکتی حجیم از راه می رسد. می داند از طرف مادرش است و نمی داند آن را باز کند یا دور بیندازد. در عوض روایت او ما را به کودکی مادرش، «گیتاری»، می برد و سپس به کودکی خودش. او به دنبال درک انتخاب مادرش است و برای این منظور آزادی غیرمعمول مادرش در نوجوانی را می کاود.

مادرش هنرمند و اجراگر بود و با مردی ازدواج کرد که اجرا را رسوایی آور و هنر را موضوعی ناشایست می دید به خصوص زمانی که آن را با مسائل مهم تاریخی مقایسه می کرد. پدرش فعالی سیاسی و عضو سازمان ضداستعماری «انجمن میهن دوستان هند» بود. در همین حین است که والتر اسپایز، نقاش و مجموعه دار آلمانی وارد زندگی مادرش می شود و گزینه هایی را پیش روی او می گذارد.

میشکین به هنر و زندگی «گیتاری» از منظر زندگی زناشویی والدینش نگاه می کند اما همه اینها برای توجیه رفتار مادرش و ترک او کافی نیست. میشکین پاسخ خود را در جاهای دیگری جست وجو می کند، سراغ ادبیات می رود تا دیدگاهی از تنشی که میان امیال زنان و انتظارات دنیا از آنها وجود دارد، به دست آورد. برای این منظور رمان فضایی برای ورود و بحث درباره مایتری دوی باز می کند. کتاب درباره عاشقانه های زودهنگام این شاعر هندی با نویسنده رومانیایی، میرچا الیاده، می گوید. شاید این تنها موضوع کتاب باشد که به خوبی به آن پرداخته نشده اما با این حال به درک ما از چندوچون جست وجوی میشکین، و زخم درونی او که هرگز درمان نمی شود، کمک می کند.

بخشی از مهارت انورادا روی توانایی او در نمایش عواقب دردناک انتخاب هایی است که گیتاری با شور و شعف آنها را دنبال می کند. این رمان درصدد محکوم کردن مادران غایب نیست. نویسنده علاقه ای به فعالیت های استعمارستیزانه پدر میشکین ندارد: مردی که از سلطه گران آزادی خود را می طلبد اما در خانه اش همانند ستمگران عمل می کند. جهانی که به فعالیت های عمومی مردان پاداش می دهد و بی رحمی های خانگی شان را می بخشد، و جایگاه سیاست های ملی را بالاتر از سیاست های جنسیتی قرار می دهد، جهانی است که انوراداخروی در نثرش از آن می گذرد اگرچه ضمنی.