آرشیو پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۵۱۲۸
صفحه اول
۱
دیدگاه

خداحافظ ای شعر شب های روشن...

حامد عسگری

بچه که بودم، پدرم خیلی مسافرت می رفت. پسر بزرگ بودن و نوه بزرگ بودن را اضافه کنید به غرور و سرتقی مردم بیابان و حاصلش می شد این که هیچ کس اشکم را ندید. یک وقت هایی دلم برای پدرم لک می زد. خواهرهایم راحت گریه می کردند و غر می زدند و بهانه می گرفتند، ولی من حسرت یک آه را به دلشان گذاشتم.

همیشه لبخند می زدم و جوری می گذراندم که یعنی عین خیالم نیست. بیست و پنجم ماه رمضان هر سال که می شود، غمی عین همان غم ها می ریزد در دلم. یک حال غریبی می شوم. نه این که مثلا مراحل عرفان را گذرانده باشم و توی این 25 شب شاخ غولی شکسته باشم نه، فقط دلم را روایت می کنم. رمضان امسال هم تمام شد. خیلی ها بودند که رمضان پارسال را درک کردند و امسال میان ما نیستند. خیلی ها هم عید فطر فردا را اللهم اهل الکبریا و العظمه می خوانند و خبر ندارند سال دیگر از این زمزمه محرومند. شاید یکی از آنها خود من باشم. خیلی ها امسال در رمضان زیارت مشاهد مشرفه نصیب و قسمتشان شد. خیلی ها، از مستمندان و یتیمان دستگیری کردند. در همین روزنامه خواندم درصد قابل توجهی از جرایم و ناهنجاری ها در این ماه کم شد. هی به خودم می گویم، چه ماه بودی تو ای رمضان! یک حجم از برکت و مهربانی و مغفرت که خدا یک کاسه کرده بود و گذاشته بود جلویمان که برداریم و استفاده کنیم. رمضان تمرین بندگی بود. خدا یک عالمه امتیاز برایمان قائل شده بود که جلو بیفتیم. این که چقدر جنم و جربزه داشتیم و چقدر زرنگ بودیم در استفاده و بندگی کردن در این ماه را، خود شخص می داند و خدای خودش... رمضان امسال هم تمام شد. با همه ضعف ها و تشنگی ها و کوفتگی ها و بی حوصلگی ها...از فردا دوباره غل و زنجیر از دست و پای شیطان باز می شود و می افتد به جانمان، به فکرمان، به دلمان و... خداحافظ شب های بندگی... خداحافظ ماه مهربانی... خداحافظ بهترین روزهای خدا... به امید دیدار... ما را از دیدار دوباره ات محروم نکن.

*شاعر