آرشیو شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷، شماره ۴۱۲۲
صفحه آخر
۱۶
روشنایی های شب

بچه های تابستان

حسن لطفی

اصطلاح بچه تابستان را اولین بار اوایل دهه هفتاد شنیدم: آن هم وقتی که وحید مبشری نمایشنامه زنده یاد حسن حامد را به صحنه برده بود.

اگر چه از آن اجرا و آن زمان سال های زیادی می گذرد اما هنوز هم دیدن کودک و نوجوانی که کار می کند مرا به یاد تلخی های زندگی شخصیت اول آن نمایشنامه می اندازد. البته در اینکه همه بچه های کار شبیه هم نیستند شک ندارم. اما این را هم می دانم که نقطه مشترک بیشترشان فقر و اجباری است که ناگزیرشان می سازد بازی و تفریح های مخصوص دوران نوجوانی را رها کنند و در پی لقمه ای نان بدوند: نانی که گاهی وقت ها بین اعضای یک خانواده تقسیم می شود.

ناگفته نماند که این به معنای دوری بچه های کار از لذت و شادی های زندگی نیست. درست است که ناخواسته در نوجوانی خلق و خوی مردان و زنان شاغل را پیدا می کنند اما این باعث نمی شود تا از زندگی شان لذت نبرند و بعضی هاشان با کارهاشان آدم را مبهوت نکنند.

نمونه یک چنین نوجوانی را چند روز پیش دیدم. با هیکل ترکه ای و لاغرش دنبال پسر و دختر نوجوانی راه افتاده بود و می خواست از شکلات هایی که داشت به آنها بدهد. اولش مثل خیلی ها گمان کردم از آن فروشنده های سمج است و قصد دارد به هر قیمتی که شده جنسش را به آنها بفروشد.

اما کمی که دقت کردم متوجه شدم پای ماجرای تکراری فروشنده سمج در میان نیست.

پسرک شکلات فروش بی توجه به انکار های دختر و پسر رهگذر، سرانجام توانست آن دو را به گرفتن شکلات های اهدایی اش راضی کند. وقتی هم شکلات ها را به آنها داد نماند تا تشکرشان را بشنود، دوباره به محلی که بساطش آنجا بود، برگشت.

پیش خودم فکر کردم با پرداخت پول شکلات های اهدایی در سخاوت او شریک شوم. اما وقتی پیشنهادم را دادم با نه محکم ولی مودبانه اش حالی ام کرد که او قصد ندارد طعم شیرین سخاوتش را با مداخله یکی دیگر از بین ببرد.