آرشیو چهار‌شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۷، شماره ۴۱۲۶
صفحه آخر
۱۶
روشنایی های شب

لطفا فراموش نشود

حسن لطفی

در بین افرادی که برای مشورت دعوت شده اند مرد مسن کناریم از همه پرتحرک تر است. قبل از شروع جلسه با همه می گوید و می خندد. جلسه هم که شروع می شود سررسیدش را باز می کند و چیزی توش می نویسد. از گوشه چشم نوشته اش را دید می زنم. با خط زیبایی نوشته است «لبخند فراموش نشود.» فکر می کنم این جمله قرار است سرتیتر یادداشت هاش باشد و آن را برای یادآوری به خودش نوشته است. اما وقتی نوبت او می رسد تا نظراتش را بگوید دلیل اصلی این نوشته را می فهمم. جلسه به قول تشکیل دهنده اش جلسه اتاق فکر است. قرار است از آنچه بین حاضرین رد و بدل می شود (به تعبیر گرداننده جلسه توفان ذهنی) برنامه هایی برای سازمان و افرادش بیرون بیاید. همه وقت صحبت کردن حرف های تکراری و رسمی می زنند. مدام از رییس جلسه عذر می خواهند و روی مشکلات، سختی ها و کمبودها مکث می کنند. آقای رییس هم که باید از دل این حرف ها راهکاری بیرون بکشد مدام می گوید «درست می فرمایید اما بودجه نداریم. شرایط را که خودتان درک می کنید. نوبت مرد کناریم که می شود نه بر می دارد و نه می گذارد اول از همه با کلمات بفرمایید و بودجه نداریم رییس شوخی می کند و فضای جلسه را پر از صدای خنده می کند. برنامه هاش را هم که می گوید برای من تکراری است. همان جمله ای است که با خط خوش نوشته است. معتقد است لبخند بر لب داشتن و لبخند بر لب آوردن کم خرج ترین روش برای رسیدن به سازمان پویاست. معتقد است وقتی لبخند را فراموش کنیم در اصل خودمان ودیگران را نادیده گرفته ایم. لبخند به لب آوردن هم که فقط کار رییس نیست. بعد هم دلایلش را مبسوط شرح می دهد. مخالفانش با شرحی که می دهد آشکار و پنهان (درگوشی) نظرش را رد می کنند. البته موافق هم زیاد دارد. من فقط کنار جسمش نیستم. کنار فکر و نظرش هم هستم. شاهد مثالم خود او است. از وقتی وارد جلسه شد حال و هوای جلسه تغییر کرد. شادتر بودیم. البته خیال نکنید این آقای خوشنویس اهل لودگی و جوک های سخیف بود. نه راه و رسم درست لبخند به لب آوردن را بلد بود (ببخشید بلد است) امیدوارم من و شما هم همین طور باشیم.