آرشیو سه‌شنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۷، شماره ۶۸۲۲
صفحه آخر
۲۴

دلیر است چنان که خوزستان

دکتر الهام فخاری (عضو شورای اسلامی شهر تهران)

چنان شبیه خود که ناخودآگاه در آغوش بافت جاری داستان و روایتش رها می شوی. آن سویه ها و کورسوهای ایرانی و آدمیزاده خاورمیانه ای را با یک چرخش پلک به جهان ناآشنای فراگیر پیوند می زند. این فرزند مهر آفتاب پرشور آبادان است که در دشوارترین سال ها، درود به پرچم و سرود ملی ایران را بر پرده جادویی نونوار می کند. دریغ آنکه سزا و بهای این پویایی و جان ایرانی گرفتاری و تنگی و تاری بوده است. دلیر است چنان که خوزستان یا لرستان یا آذربایجان، پرمهر است چنان که بوشهر و هرمزگان و کرانه های جنوب تا شمال، جویا و جهانتاب است چنان که تهران و از این سو تا آن سوی ایران و ایران است چنان که تابان و مهربان و تنها و جاودان.رنگ آهنگ هر ساخته اش تپش قلب هر ایرانی را تندتر می کند و بر بال بادهای سرزمینی، بر دشت و دامنه ها؛ سبکبار با خود می برد. نه در اندوه و نه در شادمانی رهایت نمی کند، در همان کشاکش و رودررویی های ایرانی دم می دهد و بازدم می ستاند. این آفرینشگری مردی با نگاه ژرف و لبخندی بی مانند بر لب است. ناخدای ایرانی که در این همه بی مهری و خویشتن زدایی، جان شیفته اش برای ایران پنجره های روشنایی می سازد و بادبان برمی کشد در سپهره ای فراتر از مرزهای ایران. او ناصر تقوایی است. واگویه های میانه زیستی شهروند ایرانی در لبه دیروز و فردا، شانه هایی زیر سنگینی سنت در گذار بر دریای پر خون و آتش کرانه های خاوری جهان را پیش چشم آورده است. گام هایی گاه کند و گاه پرشتاب جامعه ایرانی، در جاده پسانوگرایی که با هل دادن ها و تنه زدن ها و در گل ماندن ها پس و پیش شده اند را حتی تا کاغذ بی خط هم کشانده است. آهای ناخدا خورشید، پرچم ایرانم را برفراز جهان پرتعارض ایرانی برافراشته ای! و هزاران صدای ایرانی را اشک در دیده برای خواندن «ایران مرز پرگهر» همنوا کرده ای. آهای مرد، آفریننده ای، پرنده ای بر فراز مدرک ها و نشان ها و نقاب ها، بادا که جامعه جوان ایرانی تو را شناخته باشد و بر هر لحظه تلخ یا شیرین «دایی جان ناپلئون»ی زندگی اکنونش تلنگری به خود زند. زادروزت خجسته، ناصر تقوایی. ایرانی ترین راوی زیستن یک کارگردان ایرانی.