آرشیو چهار‌شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۷، شماره ۳۱۹۱
ادبیات
۹

شاهکار دیدرو و اثری درباره ملال

از کلاسیک ها

سال ها پیش «ژاک قضاوقدری و اربابش» دنی دیدرو با ترجمه مینو مشیری به فارسی منتشر شده بود و این روزها چاپ ششم آن توسط نشر نو منتشر شده است. «ژاک قضاوقدری و اربابش» یکی از مهم ترین رمان های تاریخ ادبیات است و آن طور که مشیری نیز در مقدمه اش نوشته، رمان دیدرو را می توان در کنار رمان هایی چون «دن کیشوت»، «تام جونز» و «اولیس» قرار داد. تاریخ دقیق نوشته شدن این رمان معلوم نیست اما احتمالا دیدرو آن را بین سال های 1765 تا 1784 نوشت و کتبا دوازده سال بعد از مرگ نویسنده، در سال 1796 منتشر شد.

مشیری در بخشی از مقدمه اش درباره این رمان نوشته: «مشکل بتوان ژاک قضاوقدری را در قالب ادبی خاصی گنجاند. شاید بتوان آن را برداشتی کاملا شخصی از ژانر پیکارسک دانست و تا حدی وامدار سنت دن کیشوت. اما در این نوشتار چندلایه دیدرو هشیارانه با زبان طنز به تقلید معیارها و شگردهای معمول آثار تخیلی می پردازد تا آنها را به تمسخر بگیرد و نفی کند؛ و به همین دلیل است که این اثر او را ضد رمان خوانده اند. او از همان بدو رمان فضایی را خلق می کند که پیش از او در تاریخ رمان نویسی دیده نشده است. درواقع می توان ادعا کرد که سنت گریزی، ساختار پیچیده، بی نظمی استادانه، آوردن داستان در داستان، پارادوکس ها و تضادهای گستاخانه، آمیزه طنز و تخیل برای مبارزه با جهل و خرافات و کوته بینی و عدم تساهل در ژاک قضاوقدری، نمونه ای از داستان نویسی مدرن است. نثر زنده و پویای دیدرو با آن ضرب آهنگ تندوتیز و چالاک، خواندن رمان را لذت بخش و امروزی می کند». دیدرو از نویسندگان کلاسیک ادبیات جهان است که در سال 1713 در فرانسه متولد شد و به جز رمان نویس، به عنوان نمایش نامه نویس و نظریه پرداز زیبایی شناسی و زبان شناس و منتقد هنری نیز مطرح است. در بخشی از رمان دیدرو می خوانیم: «خانه از کلبه قدری پایین تر است. هرکدام افسار اسب خود را در دست می گیرند و به آنجا می روند.

در همین لحظه در خانه دایه باز می شود و مردی بیرون می آید؛ ارباب ژاک فریادی می کشد و دست به شمشیر می برد؛ مرد مورد اشاره نیز چنین می کند. اسب ها از چکاچاک شمشیر هراسان می شوند و اسب ژاک افسار پاره می کند و می گریزد و در همین موقع مردی که ارباب ژاک با او می جنگد بی جان نقش زمین می شود. دهقانان روستا دوان دوان خودشان را می رسانند. ارباب ژاک به چالاکی بر اسب خود می پرد و به تاخت دور می شود. ژاک را می گیرند، دست هایش را از پشت می بندند، او را نزد قاضی محل می برند و قاضی روانه زندانش می کند. مرد کشته شده شوالیه دو سنت اودن است که سرنوشت او را دقیقا همان روز همراه با آگات نزد دایه بچه فرستاده است. آگات روی جسد معشوق می افتد و موهایش را مشت مشت می کند. ارباب ژاک اینک آن قدر دور شده است که دیگر در معرض دید نیست...».

جان دادن از ملال

به تازگی چاپ جدیدی از کتاب «فلسفه ملال» لارس اسونسن با ترجمه افشین خاکباز توسط نشر نو منتشر شده است. آن طور که از عنوان کتاب هم برمی آید، این کتاب کوششی است برای اندیشیدن درباره ملال و این که ملال چیست، چرا این چنین است، چرا گرفتارش می شویم، چگونه بر ما غلبه می کند و چرا نمی توان به واسطه اراده بر آن غلبه کرد. براین اساس، کتاب در چهار فصل اصلی نوشته شده و عناوین فصل ها عبارتند از: طرح مسئله، داستان ها، پدیدارشناسی و اخلاق. نویسنده در پیشگفتار کتاب اشاره کرده که علت اصلی نوشتن چنین کتابی ملال عمیقی بوده که خودش مدتی گرفتارش بوده است. اما مسئله مهم تری هم برای او وجود داشته و آن اینکه یکی از دوستان نزدیکش به خاطر مشکلات ناشی از ملال می میرد و به قول خودش، «کار به جایی رسیده بود که باید همچون رمبو می پذیرفتم که دیگر ملال محبوب من نیست». اسونسن اما مسئله ملال را فراتر از مسئله شخصی می داند و معتقد است که ملال درواقع یکی از نشانه های وجود مشکلی جدی در ارتباط با معنا در کل فرهنگ معاصر است. به عبارتی، «تلاش برای بررسی مشکل ملال به معنای تلاش برای درک این است که کیستیم و در این برهه خاص از زمان در دنیا چه جایگاهی داریم. ما در دل فرهنگ ملال زندگی می کنیم...».

کتاب در فصل اولش، شرحی کلی از جنبه های مختلف ملال و رابطه آن با مدرنیته ارایه می دهد. فصل دوم، به ارایه برخی از داستان های ملال اختصاص دارد. یکی از نظریه های اصلی که در این بخش مطرح می شود این است که از نظر تاریخ اندیشه ها، رومانتیسم برای درک ملال در دوران مدرن بنیادی ترین نقش را برعهده دارد. فصل سوم بر پژوهش های پدیدارشناسانه هایدگر درباره ملال متمرکز است. و نهایتا در فصل چهارم، این بحث مطرح شده که در برابر ملال چه موضعی می توانیم اتخاذ کنیم و چرا مجبور نیستیم چنین موضعی بگیریم. نویسنده کتاب در ابتدا نوشته که کوشیده این کتاب را به صورت غیرفنی و قابل فهم بنویسد چراکه ملال تجربه ای است که بسیاری از افراد ممکن است با آن درگیر باشند و ازاین رو او خواسته تا دایره مخاطبانش را تا جای ممکن گسترش دهد. از جمله آثاری که در فصل «داستان های ملال» مورد توجه اسونسن بوده، آثار ساموئل بکت است. در بخشی از فصل دوم کتاب در این مورد می خوانیم: «در آثار بکت هیچ چیز مثبتی نیست. دنیای ادبی او شامل زبانی است که هر روز کم معناتر می شود، غیبتی متافیزیکی که هیچ معنایی ندارد، و فاعل هایی منزوی که نمی توانند به خود هیچ معنایی بدهند. او از مفهوم رومانتیک خویشتن فاصله می گیرد، که می تواند آن قدر منبسط شود که خود را از خود سرشار کند. بکت از طرفداران عادی اصالت وجود نیست. او خواستار گسستی قاطع از مفهوم اگزیستانسیالیستی خویش است که، در آن، من می تواند خود را رها کند. تنها چیزی که هست زمان است: زمان بیش از حد، در دنیایی خالی از هر رخدادی. آیا به جز این مکان بی پایان، مکان دیگری می تواند باشد؟ نشستن در انتظار لحظه ای که هرگز نخواهد آمد، در دنیای درون بودگی، و بی این که بیرونی وجود داشته باشد. این ملالی است که به منتهای منطقی خود رسیده است. چگونه می توان بر چنین موقعیتی غلبه کرد؟ چنین کاری نیازمند این است که بتوانیم انتظار کشیدن برای لحظه بزرگ را متوقف کنیم، ولی این آرزوی دورودرازی است که هرگز نمی توانیم کاملا به آن دست یابیم».