آرشیو شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۷، شماره ۳۱۹۳
روزنامه فردا
۱۶
میدون و سوفیا

مد زارزار

پوریا عالمی

بابای سوفیا دیروز نشسته بود کف زمین و زارزار گریه می کرد و می گفت: امیرانتظام... امیرانتظام...

بعد با ناخن خنج می انداخت روی صورتش. موهاش را می کشید. کله اش را می کوبید به دیوار. شیون و فغان می کرد که: وامصیبتا... وامصیبتا...

گفتم: عذر می خوام شما این همه گذاشتی تو کار امیرانتظام و این همه پشتش بد می گفتی و می خندیدی...

بابای سوفیا گفت: خفه شو ای کوته بین. اون مال اون موقع بود، این مال الان. همه تغییر می کنند.

گفتم: خب کاش قبل از مرگ یک عذرخواهی ساده ازش می کردی.

بابای سوفیا گفت: عذرخواهی برای چی؟ ما که کاری نکردیم. شرایط ایجاب می کرد. بعد هم من اصلا همیشه طرفدار امیرانتظام بودم - حتی وقتی باهاش دشمن بودم - به همین سوی چراغ.

گفتم: ولی خود شما بودی ها.

بابای سوفیا گفت: پسرم تو حساسی. امیرانتظام خودش راضی بود، تو چرا ناراضی هستی؟

بعد دیدم زنگ زد تلویزیون و به عنوان کارشناس در منقبت امیرانتظام حرف زد و هی ازش تعریف کرد و آخرش گفت: اگه زنده می ماند سال دیگه می توانست کاندیدای ریاست جمهوری بشود.

گفتم: جدی؟

گفت: نه! شوخی کردم!