آرشیو یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷، شماره ۵۱۵۲
صفحه آخر
۲۰
زیتون سرخ

قسمت بیست و چهارم: بیمارستان یک تختخوابی

سید مجتبی مومنی

از دیدن دکتر محمد به طور غیرقابل باوری احساس خوبی داشتم. اولین باری بود که بعد از سی واندی سال زندگی در بیمارستان بستری می شدم آن هم تنها، در کشوری دیگر و آدم هایی که به زحمت حتی زبان شان را می فهمیدم. دوستان با معرفت همان صبح مرا گذاشته و رفته بودند؛ اما حالا دکتر محمد اینجا بود. بعد از حال و احوال های معمولی و پرسیدن وضعیتم در مورد مدل معاینات پزشکی توضیحاتی داد: اینجا بعد از معاینات اولیه حتما آزمایش خون از بیمار می گیرند.

معمولا استفاده از قرص، شربت و آمپول اینجا متداول نیست. اما در عوض استفاده از سرم و داروهایی که به صورت وریدی [تزریق مستقیم به رگ] کاربرد بیشتری دارد. هم تاثیر سریع تری دارد و (با خنده ادامه داد) هم دردسر برای پرستارها کم است. بعد در مورد حال خودم توضیحاتی داد که آزمایشم را دیده و جای نگرانی نیست و....

در مورد بیمارستان و قسم الاصدقا ازش پرسیدم. در جواب گفت: به روزهای تمیز و آرام بیمارستان رسیده ای. روزی همه تخت های این بخش پر از نیروهای ایرانی و افغان بود. اینجا پر بود از بچه های رزمنده و وضعیت بهداشت و تمیزی هم اصلا قابل گفتن نبود. با این که به نظرم اصلا فضای بیمارستان تمیز نبود و حتی پرستارها در راهرو سیگار می کشیدند، دکتر محمد داشت از تمیزی می گفت. در همین فکرها بودم که انگار دکتر محمد فکرم را خوانده باشد با خنده گفت: این که الان این بیمارستان را با بیمارستان های تهران مقایسه کنی نمی شودها...

من نسبت به وضعیت همین جا می گویم! در زمان محاصره حلب و زمانی که بیشتر از 70درصد شهر در اختیار داعش و افراد مسلح بود این بیمارستان تنها مرکز درمانی بود که در اختیارمان قرار داشت و تنها یک خیابان برای دسترسی به بیرون از شهر داشتیم.

حرف های دکتر محمد از وضعیت حلب مکملی بر اطلاعاتم از حلب و ماجرای محاصره اش بود. دکتر گفت فردا صبح حوالی 9 دوباره باید آزمایشت تکرار شود و احتمالا تا ظهر مرخص می شوی؛ همین هم شد. روز بعد حوالی ساعت 10 صبح دکتر سوری آمد و تنها بیمار بخش اصدقا را مرخص کرد.