آرشیو پنجشنبه ۱۸ امرداد ۱۳۹۷، شماره ۴۱۵۶
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

مسافرهالله

سروش صحت

راننده نگاهی به مسافرهای تاکسی اش کرد. مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، به بیرون خیره شده بود و عرق می ریخت. زن که عقب تاکسی نشسته بود هم بیرون را نگاه می کرد و عرق می ریخت. پسر جوانی که پهلوی زن نشسته بود، به صفحه موبایلش نگاه می کرد و با یک نفر چت می کرد. راننده گفت: «خیلی جالبه.»

مرد پرسید: «چی؟» راننده گفت: «من تازگی ها به مسافرهام خیلی نگاه می کنم، هیچکدوم شون بی خودی لبخند نمی زنند.» مرد گفت: «خب.» راننده گفت: «ولی مسوولان خیلی هاشون همیشه دارند لبخند می زنند.» مرد گفت: «راست می گید. واقعا چرا؟» راننده گفت: «نمی دونم والا... ولی لبخند الکی اصلا دوست ندارم.» زنی که عقب تاکسی نشسته بود لبخند زد. پسر جوان همچنان پیغام می داد...