آرشیو چهارشنبه ۱۴‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۴۱۷۶
صفحه آخر
۱۶
روشنایی های شب

خان دایی

حسن لطفی

بار اولی که فیلم قیصر را دیدم دلم با قیصر بود. از اینکه داداش های آبمنگل را می زد و می کشت جگرم جلا پیدا می کرد. اما هرچه زمانه گذشت، شیب دلم به سمت خان دایی بیشتر شد. آرامشش، اندوه توی نگاهش، موهای پریشانش، اضطرابش و شاهنامه خواندنش را بیشتر دوست می داشتم. این فقط برای پرده سینما و صفحه تلویزیون نبود و نیست.

بیرون از عالم هنر هفتم هم خان دایی قیصر (جمشید مشایخی) برایم دوست داشتنی است. لحن مهربانش و حرف های لبریز از شعرهای حافظ و مهر به انسان و ایرانش را دوست داشتم و دوست دارم. از آن مهم تر گرمی ارتباطش برایم لذتبخش است.

بار اولی که دیدمش آنقدر صمیمی بود که گمان کردم مرا با یکی از آشنایان نزدیکش اشتباه گرفته است. اما بعدش فهمیدم این یکی از خصوصیات خوب دیگرش است. رسم مهربانی و مردمداری را بلد است. می داند چطور از کلام و نگاه به دل آدم ها برود. مثل بعضی از بازیگران سینما نیست که خیال می کنند آسمان خدا سوراخ شده و آنها از آن سوراخ به زمین افتاده اند. نه اینکه خدای نکرده بخواهم جمشید مشایخی را بالا ببرم و روی سر بقیه بکوبم. اصلا چنین قصدی ندارم. اما وقتی آقای بازیگر جسمش به زیر خاک و روحش به آسمان رفت، بیشتر از همه پیام لبریز از مهر جمشید مشایخی به دلم نشست.

در اینکه این دلنشینی وصل به خان دایی و عقبه دیدارهای پراکنده با این بازیگر است، شکی ندارم. اما خدایی ا ش را بخواهید جمشید مشایخی نفسش همیشه نفس حق بوده. اخمی هم اگر روزگار و بعضی برخوردها بر پیشانی اش نشانده، عمر زیادی پیدا نکرده و جایش را به روی باز او داده است. روی بازی که امیدوارم با سلامتی و عمری دراز تماشاگر سالیان طولانی آن در آینده باشیم.

خصوصا حالا که حضرت مرگ زیر خاکی های ارزشمند سینما و هنر این دیار را بیشتر کرده است وجود رو خاکی های ارزشمند بیش از پیش لازم است.

عمرش دراز و دلش به مهر ایران و انسان و عرفان پرتپش باد خان دایی عزیز سینمای ایران.