آرشیو پنج‌شنبه ۱۵‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۴۱۷۷
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

گم شدن

سروش صحت

زنی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «کی فکر می کرد قیمت دلار اینقدر بره بالا؟» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «بالاتر هم می ره.» زن گفت: «محاله... بالاتر از این هم مگه می شه؟» مرد گفت: «وقتی هفت هزار تومان هم شد، فکر کردیم دیگه بالاتر نمی ره.» زن گفت: «وای... خدا آخر عاقبتمون را به خیر کنه.» راننده تاکسی میانسالی را رد کرده بود. موهایش سفید و کوتاه بود و روی پیشانی و کنار چشم هایش چروک های عمیق و زیادی داشت. زن نگاهی به راننده کرد و پرسید: «شما فکر می کنید، آخرش چی می شه؟»

راننده گفت: «نمی دانم.» دو بیت شعر با روان نویس آبی روی کاغذ کوچکی نوشته شده بود و راننده، کاغذ را با چسب نواری شفاف روی کنسول جلوی ماشین، کنار فرمان چسبانده بود. همان طور که عقب تاکسی نشسته بودم، سرک کشیدم که نوشته، روی کاغذ را بخوانم:

«گم شدم در خود نمی دانم کجا پیدا شدم / شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم / سایه ای بودم از اول بر زمین افتاده خوار / راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم». کمی جلوتر از تاکسی پیاده شدم تاکسی رفت و دور شد و لابه لای ماشین های دیگر گم شد...