آرشیو پنجشنبه ۲۲‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۴۱۸۳
کتاب
۱۰
تاریخ

نگاهی به کتاب «ناصر خسرو» نوشته محمد دهقانی

برخاستن از خواب چهل ساله

محسن آزموده

«یکی مرا گفتی: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند؟ اگر به هوش باشی بهتر». من جواب گفتم که «حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند». جواب داد: «در بیخودی بیهوشی راحتی نباشد. حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید». گفتم که «من این از کجا آرم؟» گفت: «جوینده یابنده باشد» و پس به سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.» و این رویایی است که ناصرخسرو شب ششم جمادی الاخر سال 437 قمری مصادف با چهاردهم دیماه سال 424 خورشیدی، پس از آنکه قریب یک ماه در جوزجانان به عیش و مستی گذرانده بود، دید و «از خواب چهل ساله» برخاست. این رویا بر این مرد دبیرپیشه چنان اثری نهاد که شغل دیوانی را واگذاشت و عازم سفر حج شد: «برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم/ نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر// از پارسی و تازی و ز هندی و و ز ترک/ و ز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر// و ز فلسفی و مانوی و صابی و دهری/ در خواستم این حاجت و پرسیدم بی مر.»

در این زمان حدود چهل و دو سال از عمر ناصرخسرو می گذشت. تا پیش از این او «مردی دبیرپیشه» و «از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی» سلجوقیان بود و از این نظر «در میان اقران» شهرتی داشت. در جوانی از «خواجه جلیل و امیر اجل»، وزیر پادشاه غزنوی یا سلجوقی، بسی «اجلال و اعزاز» دید.. گویا خاندانش از خانواده های محتشم خراسان بوده و پیشینه ای احیانا طولانی در خدمات دیوانی داشته است. قرائن حاکی از آن است ناصرخسرو خدمت دیوانی را در دربار غزنوی آغاز کرد و پس از روی کار آمدن سلجوقیان، همچون شمار زیادی از دولتمردان و کارگزاران غزنوی، به ایشان پیوست. البته محققانی چون آندره برتلس معتقدند که ناصرخسرو با سامانیان و غزنویان همدلی و از سلجوقیان تنفر داشت. محمد دهقانی، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی، در مقدمه جامع و محققانه ای که بر کتاب جدیدش «ناصرخسرو» نوشته، نشان می دهد که این حکیم و نویسنده ایرانی، تا پیش از سفرش به مصر پیرو عباسیان و دیانت ایشان (اهل تسنن) بود و بر خلاف نظر دکتر فرهاد دفتری، با استناد به تحقیقات دکتر مجتبی مینوی و دکتر سید جعفر شهیدی و ارایه دلایلی متنی، مدعی می شود که ناصرخسرو «مسلما پیش از سفر به مصر شیعه اسماعیلی نبوده و لابد، مثل اکثر مردم خراسان در آن عصر، سنی، حنفی یا شافعی بوده است». البته نوشته های او نشان می دهد که علی الظاهر از جوانی دستخوش نوعی اضطراب فکری و فلسفی بود و سرانجام در زمستان سال 437 قمری، چنان که آمد، چرخشی عظیم در زندگی او پدید آمد. این نکته هم در تغییر و تحول ناصرخسرو قابل ذکر است چنان که دهقانی تاکید می کند «آنچه بیش از مشکلات فلسفی ذهن ناصر را به خود مشغول می داشته و او را در حقیقت گرفتار نوعی عذاب وجدان می کرده مشاهده آشوب ها و دگرگونی های سیاسی و بی رسمی ها و نامردمی هایی بوده است که در پی این دگرگونی ها پدید می آمده و ناصرخسرو مسوول مستقیم آنها را همان دستگاهی می دانسته است که امثال او همه اعتبار و منزلت خود را از راه خدمت به آن به دست آورده بودند.»

در هر صورت ناصر، عزم سفر می کند و پس از رتق و فتق امور جاری زندگی اش، سرانجام در 23 شعبان 437 قمری به همراه برادرش و «غلامکی هندو» پای در سفر می نهد، نخست به نیشابور می رود، از آنجا به دامغان و سپس ری. از ری به قزوین و تبریز و بعد به دیار بکر و حران در جنوب ترکیه امروزی می رود و در ادامه با عبور از حلب به معره النعمان سفر می کند. سفر ناصر در امتداد ساحل مدیترانه ادامه می یابد و پس از دیدار از شهرهای طرابلس، بیروت، صور، صیدا، عکا و حیفا در پنجم رمضان 438 ق. وارد بیت المقدس می شود. دو ماه به قصد زیارت و عبادت در این شهر اتراق می کند و سپس عازم سفر حج می شود. پس از به جا آوردن مراسم حج در مکه، باز به بیت‎ المقدس باز می گردد و از آنجا به عسقلان و در نهایت به قاهره می رود.

دومین تحول بزرگ در زندگی ناصرخسرو این بار در قاهره رخ می دهد. او در آنجا در نتیجه نشست و برخاست با فاطمیان، شیفته مذهب آنها می شود و ده ماه در آنجا رحل اقامت می افکند. در این ده ماه با بزرگان و متفکران دربار فاطمی بحث و گفت وگو می کند. در همین ایام است که به مذهب شیعه اسماعیلی می گرود. بعد از این تحول روحی و معنوی بزرگ برای بار دیگر عازم سفر حج می شود. سفر دوم ناصرخسرو به مکه، همزمان است با قحطی در این منطقه و مرگ و میر فراوان. اما ناصر سال بعد هم به سفر حج می رود. سال 441 ق. ناصرخسرو مصر را برای همیشه ترک می کند و از طریق رود نیل به اسوان در جنوب آن کشور می رود و تا ربیع الاول 442 ق. آنجا می ماند. سپس قصد چهارمین (و آخرین) سفر حج خود می کند و بعد از به جا آوردن حج، از طریق طائف به فلج در قلب عربستان سفر می کند و چهارماه در این منطقه می ماند. سپس از مسیر بصره و آبادان و از آنجا از راه طبس و تون و قایل و سرخس و مروالرود به بلخ باز می گردد.

بدین سان سفر طولانی هفت ساله ناصرخسرو، به پایان می رسد: سفری که فقط سیری در آفاق نیست، بلکه تحولی انفسی و شگرف در او پدید می آورد. «رنج و عنای جهان اگرچه درازست/ با بد و با نیک بی گمان به سرآید/ چون مسافر ز بهر ماست شب و روز/ هرچه یکی رفت بر اثر دگر آید/ ما سفر برگذشتی گذرانیم/ تا سفرناگذشتنی به درآید». رهاورد این سفر اما برای بازماندگان، سفرنامه ای شیرین و خواندنی به زبان فارسی است: کتابی که یکی از برجسته ترین متون نثر به زبان فارسی است و هم از حیث صورت و زبان نگارش و هم از جهت محتوای غنی، مورد توجه تحلیل گران و پژوهشگران قرار گرفته است.

علی ای حال، ناصرخسرو پس از بازگشت به بلخ، در آنجا به دعوت فاطمیان پرداخت، اما خیلی زود دریافت که زمینه برای این دعوت مساعد نیست، پس ناگزیر به مازندران رفت و پس از مدتی گشت و گذار و اقامت در آنجا به دره یمگان در میان کوه های بدخشان و دویست کیلومتری شمال شرق کابل سفر کرد و تا پایان عمر همانجا به سر برد. ناصرخسرو در سال های آغازین اقامت در یمگان، از اقامت ناگزیر در این منطقه که مثل دژی نفوذناپذیر بود، نالان بود، اما خیلی زود در میان مردمان آن منطقه مقامی و احتشامی یافت: «اگر خوار است و بی مقدار یمگان/ مرا اینجا بسی عز است و مقدار». همان جا به نگارش بیشتر آثار خود از جمله «جامع الحکمتین»، «خوان الاخوان»، «زادالمسافرین»، «گشایش و رهایش» و «وجه دین» پرداخت. در نهایت نیز در سال 481 ه.ق. در گذشت. مزار وی در یمگان به زیارتگاه بدل شده است.

دهقانی در کتاب ناصرخسرو، با روایت زندگی این حکیم نویسنده ایرانی، شرحی جامع و مانع از زندگی و آثار او ارایه می کند و گزیده ای خواندنی از مهم ترین آثار او عرضه می دارد. از دید او ناصرخسرو انسان گرایی است که «انسان را مرکز و محور خلقت الهی و از ین رو صاحب آزادی و اختیار و مسوولیت کامل در قبال سرنوشتش می بیند و هیچ عذر و بهانه ای را برای گریز از این آزادی و مسوولیت نمی پذیرد.»

آنچه بیش از مشکلات فلسفی ذهن ناصر را به خود مشغول می داشته و او را در حقیقت گرفتار نوعی عذاب وجدان می کرده مشاهده آشوب ها و دگرگونی های سیاسی و بی رسمی ها و نامردمی هایی بوده است که در پی این دگرگونی ها پدید می آمده و ناصرخسرو مسوول مستقیم آنها را همان دستگاهی می دانسته است که امثال او همه اعتبار و منزلت خود را از راه خدمت به آن به دست آورده بودند.