آرشیو پنجشنبه ۲۲‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۴۱۸۳
غیر قابل اعتماد
۱۴
در همین زمینه

خیلی شبیه خوانی

مجتبی احمدی

باز هم صبح روز عاشورا

شهر در شوری آسمانی بود

پیش چشمان خیل بیننده

گوشه ای هم «شبیه خوانی» بود

در فضای شلوغ یک میدان

«اشقیا»ی سواره صف بستند

صاحبش بیشتر سواری داد

هر دهان را که با علف بستند

کنج «میدان تعزیه» دیدم

گفت در گوش «ابن سعد»، «یزید»:

«برج هایی که ساختی در «ری»

همه شان را خرید شمر پلید؟»

روزنامه فروشی آمد و گفت:

«کار «سین» بوده اختلاس: بخوان!»

کنج میدان، چه قدر با اخلاص

به نماز ایستاده بود «سنان...»

یک هو با گوشی اش پرید وسط

یکی از مردمان معمولی

عکس سلفی گرفت با «شمر» و

عکس سلفی گرفت با «خولی»

آن طرف تر، سر معامله ای

«حرمله» داشت هی دغل می کرد

هم زمان با نگاه خود، از دور

همسر «شمر» را بغل می کرد!

بیخ گوش «یزید»، «خولی» گفت:

«کم کمک می روم: گرفتارم

واقعا که مدیریت سخت است

با مقامات، جلسه ای دارم»

زیر لب گفت «ابن مرجانه:»

«باز خولی اگر کند یاری

بعد از این، بنده کوه خواهم خورد!

خسته ام، خسته از زمین خواری!»

«حرمله» گفت: «صادقانه بگو

که «عبید» کدام «إله»ی تو؟!

گیرم «ابن زیاد» هم باشی

ذاتا ابن زیاده خواهی تو!»

گفت «ابن زیاد»: حرمله جان!

بوده تکلیف هردومان روشن:

من و خدمت به خیل خلق الله

تو و خدمت به «شمر ذی الجوشن!»

حرف هاشان به گوش «شمر» رسید

آمد و پا گرفت دعواشان

پیش چشمان خیل بیننده

زود بالا گرفت دعواشان

«ابن سعد» از میانه داد کشید:

«آی طبال بی حواس، بزن!»

آن چنان زد که این چنین مبهوت

باز از خواب خوش پریدم من...!