آرشیو دوشنبه ۱۹‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۳۲۴۰
روزنامه فردا
۱۶
قصه های شهر

از شکار تازه چه خبر؟

گیتی صفرزاده

در محله ما پیرمردی است که هرروز صبح صندلی اش را از داخل خانه برمی دارد و می گذارد سر کوچه و می نشیند.

الان دوهفته ای هست که به هر رهگذری که رد می شود و موبایل دستش است می گوید: مراقب باشید... دقت کنید... دخترم مواظب باش موبایلت را نزنند... پسرم آن گوشی را بپا....

از آنجا که خودم از آن دسته آدم هایی هستم که نصف کارهایم را در حال حرکت با موبایل انجام می دهم، من هم شامل این نصیحت می شوم، لبخند می زنم و می گویم چشم و راستش دلم گرم می شود.

چند روز پیش در یکی از شبکه های اجتماعی مطلبی دیدم از آقایی که عنوانش دکترای اقتصاد بود و به عنوان کارشناس مسائل اقتصادی، برای برهه حساس کنونی توصیه هایی کرده بود. از صدر تا ذیل توصیه ها این بود که هرچه دارید (از گوشی گرفته تا همزن برقی و خودرو و خانه) یک سرشماری دقیق بکنید و دودستی بچسبیدش و نگذارید که آسیبی به آن برسد که اگر از دست برود دیگر جایگزینی آن ممکن نیست.

یاد قبیله در آغاز تاریخ می افتم. قبیله ها هم در مواجهه با هر شرایط سختی؛ از بلایای طبیعی گرفته تا غیرطبیعی، به اول چیزی که فکر می کردند حفظ خودشان بود، خاندان و افراد قبیله که تعدادشان به صدها نفر می رسید. حالا قبیله هایمان کوچک شده اند، در حد پدر و مادر و چند فرزند. هنوز هم داریم از قبیله هایمان دفاع می کنیم. تقصیری هم نداریم.

باز خدا پدر آن پیرمرد محلمان را بیامرزد که صندلی اش را از داخل قبیله اش به میان کوچه آورده و حرکت همدلانه ای انجام داده است. آن یکی صاحب قبیله ردای دکتری اش را بر سر کشیده و ندا درداده: قبیله هایتان را بچسبید، از ما گفتن بود.

ظهر دوستی را می بینم، نگران و باعجله حرف می زند. تصمیم گرفته قبیله اش را بردارد و در یک منطقه خوش آب وهوای دیگر دنیا ساکن شود. در یک لحظه لباس تنش برایم تبدیل به پوست پلنگ و موبایلش تبدیل به سرنیزه می شود. خنده ام می گیرد. می گوید به چی می خندی؟ می گویم هیچی، در فکر قبیله خودم هستم، از شکار تازه چه خبر؟