آرشیو شنبه ۳۱‌شهریور ۱۳۹۷، شماره ۵۲۰۶
فرهنگ: ادبیات و هنر
۱۰
کتابداران

فاطمه نام تمام دختران ماست

سهیلا ملک محمدی

فاطمه کامیاب، دختر عینکی بامزه ای که عضو فعال و ثابت کتابخانه و شاگرد اول کلاسشان بود هر روز تا آمدن مادرش وقت خود را در کتابخانه می گذراند.

چند روزی گذشت و فاطمه به کتابخانه نیامد. صبح شنبه ساعت هشت و نیم روزنامه محلی شهرمان را که همیشه از یکی از اعضای کتابخانه که روزنامه فروش بود دریافت کردم، ورق می زدم که یکباره خشکم زد: «خانواده محترم کامیاب با نهایت تاسف و تاثر درگذشت ناگهانی غنچه نشکفته تان فاطمه کامیاب را خدمتتان تسلیت...» دیگر نتوانستم بقیه متن را بخوانم. برایم غیرقابل باور بود. پیش خود فکر می کردم چه می شد اگر این دختر یک بار دیگر از در وارد می شد و کتاب می گرفت... هنوز به آرزوی بعدی در مورد فاطمه فکر نکرده بودم که در آستانه در کتابخانه حاضر شد. نزدیک بود قالب تهی کنم و شبیه فیلم ها تصور می کردم دارم خواب می بینم یا خیالاتی شده ام. خودش بود زنده و سالم. هنوز با خودش احوالپرسی نکرده بودم که مادرش از راه رسید و هر آنچه در این روزها گذشته بود را با آرامش برایش تعریف کردم و گفتم که غیبت شما بر پیام تسلیت روزنامه صحه گذاشته بود. مادر فاطمه گفت چند روزی به بندرعباس رفته بودیم و در همین روزها دخترعموی فاطمه که همنام او بوده در سانحه تصادف در شهرستان لار فوت کرد؛ سه روز هم برای شرکت در مراسم خاکسپاری به لار رفتیم و این پیام تسلیت از طرف اقوام بوده است. مادر فاطمه موضوع جالبی گفت که قابل تامل بود؛ این که فاطمه سه عمو و دو عمه دارد و همه آنها نام یکی از دخترانشان را فاطمه و نام یکی از پسرانشان را محمد گذاشته اند.