آرشیو چهار‌شنبه ۴ مهر ۱۳۹۷، شماره ۶۸۸۴
بچه های کوچه پشتی
۱۶

حیاط مدرسه، زمین بازی ما

مریم طالشی

نشسته بودند لب دیوار مدرسه و پاهایشان را تکان می دادند و دسته جمعی آواز می خواندند. مدرسه شان کنار جاده بود. جاده ای که از شهر ایلام به «ایوانغرب» می رسید که اسم یکی از شهرهای استان ایلام است.

نرسیده به ایوانغرب آنها را دیدیم. اواخر مرداد بود. هنوز مانده بود تا مدرسه باز شود. بچه ها وقتی ما را دیدند که از ماشین پیاده شدیم، سلام کردند و بعد با هیجان بیشتری به خواندن ادامه دادند.

«بچه ها اینجا چکار می کنید؟» با هم جواب دادند: «اومدیم مدرسه مون.»

«مگه مدرسه الان تعطیل نیست؟» خندیدند. «تعطیل که هست ولی ما تابستونا میاییم توی حیاط مدرسه بازی می کنیم. مدرسه که باز شه، بعد زنگ آخر هم میاییم.»

نگاهی به در آبی آهنی مدرسه انداختم که قفلی بزرگ به بالای آن خورده بود. آمدم بگویم این در که قفل است اما بچه ها انگار ذهنم را خوانده بودند، چون همان موقع یکی شان در حالی که به آن طرف دیوار اشاره می کرد، گفت: «از بالای دیوار می پریم توی حیاط و بازی می کنیم.» پرسیدم: «چرا دوست دارید توی حیاط مدرسه بازی کنید؟»

یکی دیگر از بچه ها جواب داد: «چون خیلی خوبه. دروازه داره و زمینش صافه.» نگاهی به مناظر اطراف انداختم.

تپه های کوتاه زیر آفتاب بعدازظهر، سایه روشن به نظر می رسید. بعضی جاها سبز تیره و قسمت هایی سبز روشن. پس روی تپه ها نمی شود فوتبال بازی کرد. کنار جاده هم که خطرناک است.

«بچه ها شما اینجا زمین بازی دیگری ندارید؟» بچه ها یکصدا جواب دادند: «نه… خیر…» یکجوری جواب دادند که انگار سر کلاس هستند و معلم دارد سوالی از آنها می پرسد.

«بچه ها مدرسه تان را دوست دارید؟» بچه ها باز با هم جواب دادند: «بععععله.» پرسیدم: «بچه ها می خواهید عکس تان را بگیریم؟»

یکی دو نفر سریع ژست گرفتند و چند نفر هم شکلک درآوردند. «بگیر. بگیر.» عکس شان را گرفتیم و با آنها خداحافظی کردیم. برایمان دست تکان دادند. سوار ماشین شدیم و به راهمان ادامه دادیم.