آرشیو شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷، شماره ۴۲۱۸
جلد دوم
۷
یادداشت

تهران دوست داشتنی در «سوفی و دیوانه»

محدثه واعظی پور

تهران در «سوفی و دیوانه» یکی از کاراکترهاست. شهری که در این سال ها به ویژه در سینمای اجتماعی با این شکل و عظمت غایب بوده. شهری زیبا که از جنوب تا شمالش را می شود قدم زد، در دل بازار سنتی و سقف هایش به خیال های کودکانه دل سپرد، از تلخی ها عبور کرد و گوشه ای ایستاد و به صدای خواننده ای دل سپرد که با صدای خش دار می خواند: «با دستات منو رد کن از این روزای سیاه.» سینمای اجتماعی در سال های اخیر، بیش از همه روی سیاهی ها و تلخی های تهران تمرکز کرده. روی حاشیه نشینی و خانه های ویران. دوربین ها اغلب نمایش دهنده فقر و خشونت و محرومیت بوده اند. زیبایی های زندگی در این کلان شهر معمولا به سینمای ایران راهی نداشته. شاید به این دلیل که تعصب شهروندان شهرهای دیگر برای پرهیز از نمایش پلشتی ها و ضعف های محل زندگی شان بیشتر از تهرانی ها بوده. شاید هم تهران نمادی فراتر از یک شهر و مردمانش بوده است. شور زندگی، خاطرات عاشقانه و لانگ شات های چشم نوازی که فقط می شود در تهران سراغش را گرفت، کمتر به فیلم ها راه یافته. مهدی کرم پور در «سوفی و دیوانه» به ما این فرصت را می دهد که همراه با امیر (امیر جعفری) و سوفی (به آفرید غفاریان) در تهران قدم بزنیم، هم جواری سنت و مدرنیته را ببینیم، تنهایی ها، شادی ها و کورسوهای امید برای ادامه زندگی و مبارزه کردن را نظاره کنیم و ایمان بیاوریم به معجزه هایی که ممکن است در دل همه تلخی ها، آسمان زندگی را ستاره باران کنند. «سوفی و دیوانه» فیلم تلخی است. یک سویش مردی ایستاده که عزم خودکشی دارد و در سویی دیگر، دختری که برخلاف ظاهر شاداب و سرخوشش، گرفتار است. سفر مشترک آنها به نقاط مختلف تهران، چیزی از درد و اندوه آنها کم نمی کند اما هر دو فرصت می یابند در یک روز رویایی، آرزوهای شان را زندگی کنند. فیلمساز موفق شده تلخی قصه و موقعیت شخصیت ها را با طنزی ملیح کمرنگ کند. «سوفی و دیوانه» از جنس زندگی است، ظاهرا ساده؛ حتی گاهی کسالت بار. اما اگر با فضای فیلم و شخصیت ها همراه شوید، دنبال کردن ماجرای سوفی و امیر برای تان جذاب می شود.