آرشیو شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷، شماره ۴۲۱۸
هنر و ادبیات
۸
سوژه روز

50 سال از تاریخ نوشته شدن شازده احتجاب گذشت

شاهکار یا کتابی با تاریخ مصرف محدود

رسول آبادیان

رمان شازده احتجاب، نوشته هوشنگ گلشیری همین روزها 50 ساله می شود و هنوز هم حرف و حدیث های فراوانی پیرامونش در جریان است. بسیاری از دست اندرکاران ادبیات داستانی، این اثر را شاهکاری بی چون و چرا ارزیابی می کنند و هستند کسانی هم که این اثر را محصول دورانی خاص از تاریخ می دانند با دورانی از درخشش محدود. به هر شکل این رمان فارسی که شاید نمونه ای از بهترین های تاریخ ادبیات ما باشد یا نباشد، هنوز هم طرفداران خاص خودش را دارد و تجدید چاپ هایش هیچگاه متوقف نشده و از هیمن منظر به سراغ گروهی از نویسندگان و مترجمان کشور رفتیم تا از این کتاب بگویند و نویسنده اش.

احمد آرام: فناناپذیر است

شازده احتجاب یکی از بهترین آثار ماندگار ادبیات ایران و یکی از بهترین کارهای گلشیری است و بر این باورم که نویسنده بعد از این اثری خلق نکرد که بتواند این کار خودش را به سایه بفرستد. من همیشه گفته ام که شازده احتجاب برای ادبیات معاصر ما کافی است و خود بنده هر سال این اثر را مرور می کنم و هر بار چیزهایی تازه در آن کشف می کنم. با مرور هر ساله این اثر متوجه می شوم که گلشیری به زاویه دید و فضاسازی و شخصیت پردازی احاطه ای غیرقابل انکار دارد. بدون اغراق بگویم که با خواندن چندباره همین اثر بود که مرا با عنصر تعلیق و جریان سیال ذهن اصولی نزدیک کرد. این کتاب گلشیری، کتابی است آکنده از آموزه های ادبی با شخصیت ها و دیالوگ های بی نظیر. شخصیت پردازی ها در این اثر با چنان قدرتی انجام گرفته که مخاطب حتی سایه آنها را نیز رویت می کند. در کلیت رمان شازده احتجاب محال است شخصیتی ببینیم که که جای خودش نباشد. نکته جالب توجه در این کار این است که هرکاراکتر و هر شخصیتی در هر جایگاه به اندازه همان جایگاه حرف می زند و تصمیم می گیرد. بدون هیچ شکی می توانم بگویم که شازده احتجاب فناناپذیر است. البته گلشیری شاهکارهای دیگری نیز مانند «آینه های روبرو» و «دست تاریک دست روشن» هم دارد اما در میان کارهای این نویسنده، شازده احتجاب حال و حکایت دیگری دارد و دارای حسی نادر است. البته درباره تکنیک و خروج از زاویه دید در این اثر حرف هایی زده می شود که زیاد قبول ندارم. متاسفانه بسیاری از منتقدان بیش از توجه به هر مورد دیگر به دنبال نوعی مچ گیری هستند و کارشان این است که ضعف های کوچک را بزرگ نمایی کنند. به نظر من خیلی مضحک است بگوییم شازده احتجاب کاری ضعیف است و بنا به شانس موفقیت کسب کرده چون اگر این حرف درست باشد، این اثر هم مانند بسیاری کتاب های دیگر تاکنون رنگ کهنگی به خود گرفته و فراموش شده بود. البته باید گفت که منتقدانی از این دست در سراسر جهان وجود دارند و ایراداتی از این دست را به آثار نویسندگان مطرحی چون بورخس و مارکز هم نسبت می دهند اما این نویسندگان و آثارشان هر روز بیش از دیروز به محبوبیت جهانی دست پیدا می کنند. به هر شکل گمان می کنم همان گونه که معتقدیم فاکنر با «خشم و هیاهو» و مارکز با «صد سال تنهایی» برای ادبیات جهان کافی هستند، شازده احتجاب هم برای ادبیات معاصر ما کافی است. هر اثری که در عالم ادبیات پدیدار می شود حاصل همان حس هایی است که زمان هایش به او بخشیده و بر همین اساس نمی توان کل کارهای منتشر شده در تاریخ ادبیات را با نوعی نگاه که مختص زمانه دیگری است مورد ارزیابی قرار داد.

علی دهباشی: اوج توانایی یک نویسنده در آغاز کار

بدون هیچ اغراقی می توان گفت که شازده احتجاب را می توان به حق در ردیف 10 رمان برتر ادبیات فارسی تاکنون قلمداد کرد. شازده احتجاب، اوج توانایی یک نویسنده در آغاز راه نویسندگی است. گلشیری از آن جمله نویسندگانی است که به محض تولد بر قله نشست. من همیشه درباره گلشیری گفته ام که او نویسنده ای بود واقعا نویسنده اما حیف و صد حیف که در دورانی از حیاتش، سمت و سوهای سیاسی و اجتماعی را به پرداختن تمام و کمال به ادبیات ترجیح داد و همین مسائل ناپایدار، گلشیری نویسنده را از ما گرفت. البته گلشیری فقط در شازده احتجاب نبود که درخشید بلکه آثاری دیگری از او مانند «نمازخانه کوچک من» و«جبه خانه» هم حکایت از حضوری سرکش و پر استعداد در زمینه نویسندگی دارند. گلشیری از آن دست نویسندگانی است که نوشتن داستان مدرن را به اوج رساند و همان گونه که گفتم با شازده احتجاب توانست در همان دوران جوانی نام خود را بر سر زبان ها بیندازد.

قباد آذرآیین: اتفاقی فرخنده برای ادبیات

در یک جمله بگویم که شازده احتجاب یک اتفاق نو و فرخنده در ادبیات داستانی ما بود. نگفته پیداست که اگر یک اثر ادبی فاقد چیزهایی باشد که به تکامل برسد قطعا ما به عنوان مخاطب آن را درک و دریافت کرده و کمبودهایش را حس می کنیم. به عقیده من، ادبیات ما بدون آثار درخشانی چون «بوف کور»، «یکی بود یکی نبود» و«شازده احتجاب» چیزی کم داشت. شازده احتجاب در زمان خود توانست بنیاد ادبیات داستانی ما را به شکلی ملموس متحول کند، تحولی که تاکنون پایدار است و نوع نگاه گلشیری در این اثر و چگونگی شاکله و راه و رسم نوشته شدن چنین اثری باید بیش از این حرمت گذاشته شود و مورد ستایش قرار گیرد. البته باید گفت که هیچ شاهکاری در هیچ زمینه هنری توانایی این را ندارد که همه را یکسان از خود راضی نگه دارد و طبیعی است که بسیاری از منتقدان و حتی خوانندگان نوع نگاه دیگری به این کار داشته باشند. خوبی حوزه ادبیات این است که هر کس می تواند در حد شناخت و دانش خود اظهارنظر کند که این اظهارنظرها هرگز نمی تواند چیزی به ابهت یک کار اضافه کند یا از آن بکاهد. درباره شازده احتجاب حرف و حدیث زیاد است اما به گمان من زمانی که ما می توانیم از زوایای گوناگون به یک کار نگاه کنیم و به قول معروف از ظن خود یارش شویم، نشانه صلابت و جایگاه منحصر به فرد آن اثر است و نه بر عکس. گلشیری در شازده احتجاب کاری کرده که تا پیش از آن در ادبیات ما سابقه نداشته و بهتر است یک بار دیگر تکرار کنم که این کار را به جز یک اتفاق بزرگ در ادبیات نمی توان به چیز دیگری تشبیه کرد. بارها شنیده ام که گفته می شود، گلشیری نتوانسته از زیر سایه شازده احتجاب خارج شود و این کار همه آثار بعدی او را تحت الشعاع قرار داده اما من بر این باورم که تک تک کارهای این نویسنده هم درست مانند شازده احتجاب، حرف هایی برای گفتن دارند. شازده احتجاب یک کتاب کامل است که همه خوبی ها را یکجا در خود دارد. البته نظرهای پیش پا افتاده ای هم درباره این اثر مطرح است که می گویند شازده احتجاب فقط به دلیل پرداختن به اضمحلال سیستم قاجار از سوی سیستم شاهنشاهی مورد توجه و تبلیغ قرار گرفت. این گونه نگاه ها نشان دهنده موضوعی مهم چون عدم درک صحیح روح ادبیات در دورانی خاص و عدم درک صحیح یک شاهکار ادبی است. امتیاز تاریخی این اثر فقط نمی تواند به اضمحلال قاجاریه ختم شود چون ساختار کلی اثر به گونه ای است که می توان برداشتی سمبلیک از آن داشت. یعنی این اضمحلال فقط منحصر به قاجار نیست و ممکن است در هر دوران تاریخی و برای هر سیستم و حکومتی تکرار شود. به هر شکل شازده احتجاب یک شاهکار بی چون و چراست که باید خوانده شود.

حسین آتش پرور: استقلال داستان

در سلسله جبال داستان نویسی معاصر ما چند قله وجود دارد که از هر کجای این جغرافیا به آن نگاه کنیم آنها را در اهتزاز خواهیم دید.

یکی بود یکی نبود این قله ها به خاطر نقش جایگاه تاریخی اش برای ادبیات داستانی ما ارزشمند است. از آن عبور می کنیم تا برسیم به بوف کور که در شکل و ساخت، یگانه داستان نویسی است؛ یک اثر درخشان هنری مدرن ایرانی. از بوف کور راه زیادی را باید برویم تا برسیم به شازده احتجاب. بین بوف کور و شازده احتجاب داستان نویسی ما پر می شود از خاطره. واقعه تاریخی- سیاسی، اتفاق، حدیث نفس.، شرح وقایع و… بخصوص که چند اتفاق مهم در این حوزه تاریخی مثل: جابه جایی سلطنت، شهریور 20 و جنگ جهانی دوم و ایران، آزادی گروه ها و احزاب، کودتای 28مرداد، وقایع سال 41 و فضای سیاسی و چریکی اواخر دهه 40 و شازده احتجاب در اینجا متولد می شود.

در این زمان- دوران گذار از سنت به مدرنیسم- از داستان بیشتر به عنوان یک ابزار، یک قالب و ظرف برای بیان شرح حال، عقیده و مرام، دیدگاه ها، مسائل سیاسی و مبارزاتی، حوادث تاریخی تا اهمیت دادن به ذات داستان و نقش مستقل آن استفاده می شود وگلشیری در شازده احتجاب داستان را به استقلال می رساند.

مهم ترین تغییری که در این مقطع در داستان می بینیم در زبان بستری ایجاد می شود تا در ارتقای ساخت هنری داستان از آن استفاده شود و کسانی مثل گلستان، تقی مدرسی در «یکلیا و تنهایی او»، نادر ابراهیمی در «بار دیگر شهری که دوست می داشتم» این مهم را به عهده می گیرند تا به ادبیت داستان کمک کرده باشند.

در شازده احتجاب که گلشیری آن را در 31 سالگی می نویسد، ما با یک اثر متفاوت و مدرن هنری ایرانی که به ادبیات رسیده است روبه رو می شویم؛ کاری که تا قبل وجود نداشته است.

جدا از مسائل روز و مقطعی؛ یعنی جنبه های اجتماعی- سیاسی، شازده احتجاب از آنها دوری می کند و به مهم ترین مساله یعنی زوال اشرافیت فئودالی پوسیده می پردازد و آخرین میخ را به تابوت آن می زند. هر چند که کارگردان فیلم شازده احتجاب تسلیم خواسته فضای مبارزاتی حاکم می شود و چوب های زیر بغل مراد را در کاربردی تازه به او می دهد تا در پایان فیلم به عکس های اجدادی جد کبیر بر دیوار حمله کند و آنها را بشکند.

مهم ترین وجه شازده احتجاب، استفاده از تکنیک و به کار گیری شگرد های مدرن داستان نویسی است. از طریق زبان توصیف که می شود یکی از سازه های داستان و شکستن خط روایت در نهایت ایجاز به ساخت تازه در داستان می رسد. گلشیری توصیف را وارد داستان و آن را نهادینه می کند تا جایی که یکی از مختصات نوشتاری او می شود.

سیالیت زمان، زمان ذهنی، شکستن خط زمان در تداعی ها، وجه دیگری است که شازده احتجاب را می سازد. چیزی که در داستان نویسی قبل کمتر دیده می شود. در اصل این اتفاق و حوادث یا اندروای نیست که داستان را به پیش می برد. تکنیک در روایت و پرداخت هوشمندانه است که داستان را می سازد.

جزیی نگری. نشان دادن به جای گفتن، برجستگی روایت مدرن از طریق سازه های داستانی، صورت های دیگری هستند که گلشیری در ساخت شازده احتجاب برای خلق اثری درخشان به کار می گیرد.

به جز هوشمندی، موقعیت ادبی و فرهنگی خلق شازده احتجاب را نمی توان از خاطر دور داشت: حلقه جنگ اصفهان، جمعی خلاق متفاوت با سطع بالای ادبی، مثل ابوالحسن نجفی، جلیل دوستخواه، محمد حقوقی، محمد کلباسی و احمد میرعلایی که هر کدام در ادبیات معاصر ما جایگاه شایسته ای دارند را نمی شود نادیده گرفت.

علی اصغر حداد: شاهکار نیست

همین ابتدا می خواهم نظرم را بی شیله پیله بگویم که شازده احتجاب هرگز یک شاهکار بی نظیر و بی چون و چرا نیست. نظر شخصی من این است که قرار دادن این کار در کنار آثاری چون «بوف کور» یک بی احتیاطی و اغراق بزرگ است. شازده احتجاب از جایی دچار نقصان در پرداخت داستانی می شود که فقط و فقط طبقه اشراف و شاهان را مورد تاخت و تاز قرار داده، گویی طبقه اشراف و شاهان از آسمان فرود آمده اند و بر ما حکومت کرده اند. اگر بخواهیم شازده احتجاب را با نگاهی دقیق مورد مطالعه قرار دهیم قطعا در ردیف کارهایی از جنس نقد فردیت و روانکاوی فردی قرار می گیرد و نه فهمی از جنس تکثر و جهانشمول. گلشیری در این کار باید حرف خود را در قالب پرداختن به ذات آدم های قاجارپذیر می زد و به جای شاهان، روانشناسی خود آدم ها را مورد کنکاش قرار می داد که در آن صورت این کار به کاری از جنس نقد اجتماعی نزدیک می شد. البته تکنیک در پردازش شخصیت ها، دیالوگ ها و کلا فضاسازی داستانی در این کار بحث دیگری است که باید در جای دیگری پیرامونش حرف بزنیم.

ناتاشا امیری: نثر زیبای گلشیری دلیل ماندگاری اثر

به گمان من پیش از هر مورد دیگر، این ادبیت متن است که شازده احتجاب را به یک شاهکار تبدیل کرده. نکته دیگر نثر زیبای گلشیری است که جانمایه کار را شکل داده است. به هر شکل چه بپذیریم و چه نپذیریم، شازده احتجاب حالا دیگر جزئی از بدنه ادبیات معاصر ماست و در ردیف کارهایی قرار نمی گیرد که به شکلی مقطعی مطرح می شوند و بعد از مدتی رنگ می بازند و تاریخ مصرفشان تمام می شود. گلشیری یک نویسنده صاحب سبک است و نگاه خاصی به زبان دارد. او توانست با نوشتن این اثر، نوعی فراروی از زمان را به اثبات برساند و به خوبی توانست شیوه ای از سیال ذهن را به مخاطب عرضه کند. من هم اکنون جزییات این اثر را به یاد ندارم چون خیلی وقت پیش آن را خوانده ام اما می دانم مساله ای که این اثر را به اثری شاخص تبدیل کرده، همان وجه مثال زدنی زبان و انتقال معانی به شیوه ای منحصر به فرد است. نکته دیگری که شازده احتجاب را به کاری قابل قبول مبدل کرده، وجه تکنیکی اثر است. تکنیکی که حاوی پیشنهادی تازه در حوزه ادبیات داستانی است. به هر شکل نویسنده در دوره ای خاص از حیاتش دست به خلق یک اثر زده و ممکن است این اثر از سوی خیلی ها به رسمیت شناخته شود و از سوی خیلی ها هم نشود. اصل این است که این کار 50 سال دوام آورده و چند نسل از خواندنش لذت برده اند.

علی اصغر شیرزادی:احترام به مخاطب حرفه ای

شازده احتجاب پیش از هر مورد دیگر، راه و رسم تازه ای در حوزه ادبیات داستانی گشود و دریچه های تازه ای رو به نوشتن باز کرد. تا پیش از این اثر ما اغلب نویسندگانی در تعریف کاسه داغ تر از آش داشتیم. نویسندگانی که هنوز به ادبیات رئالیسم سوسیالیستی متمایل بودند، یعنی نوعی از ادبیات که در خود شوروی آن زمان هم چندان دستاوردی به لحاظ جذب مخاطب نداشت. گلشیری با این اثر ثابت کرد که ادبیات داستانی ما قابلیت هایی در پرش های خیره کننده دارد و قرار نیست تا همیشه بر مدار دانای کل و حاشیه پردازی های اضافه و بیهوده متمرکز باشد. پیشنهادی که گلشیری مطرح کرد بیشتر بر اساس احترام به مخاطبان حرفه ای ادبیات و نویسندگان نسل های آینده بود و ماندگاری این کار هم نشان می دهد که او در هدف گیری اش کوچک ترین خطایی نکرده. بدون هیچ تعارفی باید گفت که شازده احتجاب بعد از بوف کور، یک نقطه عطف در تاریخ داستان نویسی ماست و گلشیری با کارهای دیگرش ثابت کرد که ماندگار بودن این اثر از سر اتفاق نیست بلکه ریشه در نوعی خودآگاهی و خودشناسی دارد. هوشنگ گلشیری، نویسنده ای خود ساخته و خود بنیاد است و تفاوت او با بسیاری از نویسندگان دیگر این است که در تمام طول زندگی و در تک تک کارهایش، خودش را به حال خودش رها نکرده و با جدیت کار کرده و خوب هم کار کرده. بعضی از دوستان به این نکته اشاره می کنند که شازده احتجاب مربوط به دورانی خاص از تاریخ است و در همان تاریخ هم متوقف شده که اگر چنین بود ما هم اکنون به فکر برگزاری جشن پنجاهمین سال تولدش نبودیم. از سوی دیگر مگر ممکن است که یک اثر ادبی برخاسته از حال و هوای تاریخ و دوران خودش نباشد؟ میلان کوندرا معتقد است که یک اثر ادبی اگر مقید به زمان و مکان نباشد، خود به خود در دوره ای به خلا پرت می شود و بر همین اساس دوستانی که معتقد به چنین نظریه ای هستند باید کمی در دیدگاه خود تجدید نظر کنند. در شازده احتجاب بیش از هر مورد دیگر باید به وجه تکنیکی آن که تا پیش ازخود بی نظیر بوده، توجه کرد و گرنه حرف های پراکنده و خالی از حس حرفه ای را که هر کسی می تواند مطرح کند. ما باید یاد بگیریم که در نظر های مان درچارچوب ادبیات و متن حرف بزنیم چون در این صورت است که می توانیم به جزییات نگاه یک نویسنده حرفه ای پی ببریم. پرسش من از کسانی که می گویند این کار چهره سیستم قاجار را به عنوان چهره ای خشن معرفی کرده این است که این سلسله کجایش خوب است که آدم بتواند نگاهی از سر شفقت به آن داشته باشد؟ نکته دیگر اینکه خود گلشیری در پرداختن به آثار دیگران به قول معروف مو را از ماست می کشید و سزا نیست که در برخورد با کارهای نویسنده ای در این حد حساس، کاهلی نشان بدهیم و از سر بیکاری چیزی بگوییم. کسانی که کتاب گلشیری را پیرامون«سووشون» سیمین دانشور خوانده اند به خوبی می دانند که این نویسنده هرگاه اسم ادبیات داستانی به میان می آمد با احدی رودربایستی نداشت چون به شدت دقیق و جزئی نگر و هوشمند بود و شاید به همین دلیل مورد حب و بغض هم قرار می گرفت. همانطور که گفتم، شازده احتجاب در برخورد با خواننده به یک جامعه هدف معتقد است و خود گلشیری هم اصولا اعتقادی نداشت که هر کس کتابش را دست گرفت از آن لذت ببرد. گلشیری بارها به من می گفت اگر نویسنده ای ادعا کرد فقط برای مردم می نویسد، بدان که حقه بازی بیش نیست چون در این دوران عجیب اگر نویسنده ای بتواند فقط چند نفر را با خود همراه کند، شاهکار است.

جواد اسحاقیان: از بوف کور تا شازده احتجاب

یکی از بهترین آثاری که خلاقانه با بوف کور برخورد کرده، شازده احتجاب است. در هر دو رمان کوتاه، دست کم سه شخصیت(راوی، زن اثیری، لکاته) با شخصیت هایی چون «شازده احتجاب »، «فخرالنسا» و «فخری» همانندی هایی دارند. با این همه، ناهمانندی ها بر شباهت ها می چربد زیرا بوف کور ضمن اینکه به اعتبار فرم و برخی مضامین به شدت تحت تاثیر «خشم و هیاهو» است، بیشتر اسطوره ای و روان شناختی است؛ در حالی که اثر «گلشیری» عمدتا ساختی ادبی تر و اجتماعی تر دارد. بوف کور بر محور تک گویی درونی مستقیم می گردد؛ در حالی که شازده احتجاب از شگرد روایی «تک گویی درونی غیرمستقیم» سود جسته و از خشم و هیاهوی «فاکنر» بیشتر متاثر است. برجسته ترین همانندی دو شخصیت راوی، کوشش برای رسیدن به خودآگاهی است. همه نگرانی راوی «هدایت» این است که «فردا بمیرد و هنوز خود را نشناخته باشد». شازده احتجاب نیز هر گاه به عکس ها و کتاب های آبا و اجداد خود نگاه می کند، میل به خودشناسی و کشف هویت فردی و تاریخی در او قوت می گیرد.

«شازده احتجاب» طی شناخت تدریجی اجداد تباه اندیش خود، بیشتر از آنان بیگانه و منزجر می شود و در سوزاندن یادبودهای این خاندان تباهکار، بی گمان تر می شود چنانکه یا چشم برخی از آن عکس ها را درمی آورد و یا عکس جد کبیر خود را می سوزاند و یا به سوزاندن خاطره نگاری های نیاکان خود می پردازد که در آنها با سرافرازی به جنایات خود مباهات می کرده اند. در بوف کور تحول ذهنی راوی، سمت و سویی دیگر دارد.

«زن اثیری» در بوف کور گونه ای «فروغ ماورای طبیعی» دارد. چشمان «فخرالنسا» نیز چنین تابشی دارد؛ پلک نمی زند و «شعله ها توی شیشه های عینکش» می لرزد. عینک این زن، استعاره ای از دل آگاهی اوست زیرا پیوسته در حال مطالعه و تامل است. پیراهن توری سفید «فخرالنسا» رمزی از پاکی و لباس عروسی او است که هیچگاه از تن بیرون نمی آورد و معرف معصومیت اوست؛ مثل روپوش سفید شخصیت زن بوف کور وقتی دخترکی است و در نهر سورن می افتد و هنوز جای دندان حیوان صفتی بر گردنش پیدا نیست. گل میخکی که «فخرالنسا» در عکس بر لب دارد، یادآور گل نیلوفر آبی و رمزی از عشق واقعی است و این عادت که مثل شخصیت زن بوف کور در روزگار پاکی، انگشت خود را در دهان می گذارد، رمزی از معصومیت دخترانه و پاکی روان است.

برجسته ترین همانندی میان این دو زن اثیری، منش روحانی، اثیری و فرابین آنهاست. «فخرالنسا» به شوهر تکلیف می کند چند صفحه از کتاب اجدادی را برایش بخواند. او پیش از «شازده» به شناخت می رسد و زودتر هم می میرد. «زن اثیری» هم تا پیش از خوردن شراب کذایی زنده است و تنها هنگامی بدنش سرد می شود که راوی از آن شراب کهنه- که آغشته به زهر مار ناگ هندی است- به او می خوراند. آن شراب، استعاره ای از «نفس اماره» است و زن اثیری (روح) با نفس اماره تجانس ندارد و کوشش راوی برای بخشیدن گرمای بدن خود به تن سرد مرده به جایی نمی رسد. زن اثیری در داستان «گلشیری» نیز سیمایی از «زن الهام بخش» دارد و کارش آشناسازی مرد با مقوله جان و ارتقای او تا سطح انسان فرابین و رسیدن به تمامیت روان است؛ با این تفاوت که تمامیت روان در بوف کور، فلسفی و در «شازده احتجاب» اجتماعی است.

همه چیز نشان می دهد که «گلشیری» کوشیده در «فخری» سیمای غریزی و ملموس زن را نمایش دهد. اگر «فخرالنسا» برای «شازده» در برقراری پیوند زناشویی، حد و مرزی قایل می شود، «فخری» در مقام کلفت و دختر باغبان خانواده و با علم بر ناتوانی «شازده» مانع وی نمی شود. در این حال، «فخری» سیمایی چون «زن اثیری» و «فخری» سیمایی چون «لکاته» دارد و هر دو شباهت هایی با هم دارند. در «شازده احتجاب» شازده از «فخری» می خواهد تا خود را بر مثال «فخرالنسا» بیاراید و حرکات و سکنات او را تقلید کند.

«لکاته» استعاره ای از جسم یا بخش نازل و پست وجود آدمی یا سویه منفی «روان زنانه» و رمزی فلسفی و روان شناختی است؛ در حالی که «فخری» زنی با هویت زنانه و مشخص است؛ فی نفسه رمز نیست؛ ناگزیر، ملموس تر و عینی تر است و می تواند معرف همه زنان و دخترانی باشد که در خانه شاهزادگان قاجاری مورد تجاوز، بهره جویی و کامخواهی قرار می گرفته اند و بیشتر معرف سیمای دختران مظلوم و بی پناه در نظامی پدرسالار هستند که باز بر بار اجتماعی و تاریخی اثر دلالت می کند.

عنایت سمیعی: همه کارهای گلشیری در یک سطح هستند

من بارها گفته ام که هوشنگ گلشیری یکی از موفق ترین نویسندگان معاصر ایرانی است زیرا تسلطش بر فوت و فن نویسندگی بر هیچ کس پوشیده نیست. موفقیت گلشیری از آن جهت بود که هم ادبیات کلاسیک را به خوبی می شناخت و هم شناخت نسبتا خوبی از ادبیات داستانی جهان داشت و جمع شدن همین خصلت ها باعث شد که او چند قدم به لحاظ شناخت ادبی، از دیگر نویسندگان هم عصر خود جلوتر باشد. خیلی از دوستان بر این باورند که شازده احتجاب درکنار بوف کور قرار می گیرد که من کمی با این نوع نگاه زاویه دارم چون معتقدم کار گلشیری در بسیاری از موارد، تاثیرات غیرقابل انکاری از کار هدایت پذیرفته که البته پیش از این هم به این موارد اشاره کرده ام. نکته قابل توجهی که در رابطه با گلشیری و هدایت وجود دارد این است که در میان آثار هدایت می توانیم کارهایی پیدا کنیم که اصولا نمی توان به سادگی پذیرفت که نتیجه قلم زنی نویسنده ای در سطح او هستند. یعنی هدایت کارهای نازلی هم دارد و زیر و بم نوشته هایش را به وضوح می توان دید اما کارهای گلشیری همگی دارای سطحی هستند که نمی توان عنوان ضعیف را بر آنها گذاشت و شازده احتجاب یکی از کارهای درخشان اوست. باز هم تکرار می کنم که شازده احتجاب تحت تاثیر بوف کور است اما هنری که گلشیری به خرج داده این است که تاثیرات عدیده را از صافی ذهنیتی خلاق گذرانده و مخصوص به خود کرده است. کسانی که می خواهند بیشتر درباره جهان ذهنی هدایت و گلشیری بدانند باید به این نکته توجه داشته باشند که نقب گلشیری به جهان بوف کور، از آن جنس از تاثیرپذیری نیست که واضح یا آزار دهنده باشد و او توانسته با تکیه بر دانسته های ادبی خود، میان شازده احتجاب و بوف کور، رابطه ای بینامتنی ایجاد کند. البته در چند مورد هم این تاثیر پذیری با وضوح بیشتری دیده می شود. مثلا راوی بوف کور درکنار جسد شخصیت زن این رمان نشسته که صحنه بسیار معروفی است و درست مانند همین صحنه را در شازده احتجاب می بینیم، آنجا که شازده هم درکنار جسد فخری نشسته که این صحنه در این رمان هم صحنه معروفی است. نکته دیگری که می خواهم اشاره کنم این است که شخصیت های دوگانه در شازده احتجاب به خصوص شخصیت شازده را باید از جنبه های گوناگون مورد مطالعه قرار دهیم. این شخصیت که تا پیش از خود در ادبیات داستانی نظیر ندارد، از سویی به دنبال برجسته سازی شخصیت فخری است و او را فخرالنسا صدا می زند و از سویی دیگر به دنبال اعمال قدرت بر این شخصیت است.

حرف و حدیث ها پیرامون شازده احتجاب زیاد است و من نمی توانم به عقاید دیگران احترام نگذارم اما این را هم باید بگویم که نباید هیچ اثری را در توازن با مسائل سیاسی و اجتماعی ارزیابی کنیم بلکه باید به این نکته توجه نشان دهیم که اثر فوق تا چه اندازه توانسته سرپا بماند و تا چه اندازه توانسته رنگ کهنگی را از خود دور کند. آن نتایج بیرونی که معمولا در مورد شازده احتجاب مطرح می شود، مواردی نیست که برخاسته از ذهنیتی منتقدانه و خلاق تراوش کرده باشد و نظرگاهی پیش پا افتاده و سطحی است. اگر با دقت به این اثر نگاه کنیم بدون شک متوجه خواهیم شد که علاوه بر تاختن به سیستم مضمحل قاجار به بورژوازی نوخاسته رضاخانی هم تاخته است. نمونه های بارز این تاختن، پیوند نامحسوس ذهنیت سرکوبگری مردم است. مثلا زمانی که سرهنگ به سرکوب مردم اقدام می کند از اسلحه های رایج در دوره رضاخان استفاده می کند. او با مسلسل مردم را سرکوب می کند، یعنی سلاحی که نمونه اش را در سرکوب مردم دردوره فئودال و ارباب رعیتی نداریم. به گمان من گلشیری هیچ امتیازی به دوران رضاخانی نداده با رجوع به خود اثر درمی یابیم او خطر دوران نو را کمتر از دوران پیشین نمی داند اما ترجیح داده بر اساس ضروریت هایی معلوم، وجه غالب را به دوران قاجار اختصاص دهد.

احمد پوری: نوعی دیگر از رمان

من شک ندارم که شازده احتجاب به عنوان یک رمان عالی در تاریخ ادبیات داستانی هفتاد هشتاد ساله ما یک حادثه بود. این اثر، اثری متفاوت بود که بر اساس نیاز دوران ما از داستان نویسی و داستان خوانی پدید آمد و گل کرد. گلشیری در نوع نوشتن رمان دارای نگاهی منحصر به فرد بود و در شازده احتجاب توانست آن نگاه را کاربردی کند و جهشی خیره کننده در رشد ادبیات داستانی داشته باشد. تا پیش از انتشار شازده احتجاب، رمان بوف کور در بالای قله ادبیات ما قرار داشت و این اثر توانست نه بالاتر از بوف کور بلکه در همان حد و اندازه ظاهر شود. کار گلشیری را در شازده احتجاب می توان با کاری که ویرجینیاوولف در کشور خودش با ادبیات داستانی انجام داد، قیاس کرد. وولف هم از نوشته شدن رمان های خطی و بدون هیچگونه نوآوری خسته شده بود و همان گونه که می دانیم دست به کاری زد که تا پیش از دوران خودش سابقه نداشت. وولف در زمانی با صراحت اعلام کرد که از دیدن و خواندن این گونه کارها خسته شده و به نوعی دیگر از رمان نیاز دارد. گلشیری هم خسته شده بود و بر همین اساس دست به کاری زد و سکه زمانه ادبیات را به نام خود ضرب کرد. نوع پرداخت رمان شازده احتجاب به گونه ای است که شکست روند عادی گذشت زمان را شاهدیم و رجعت به گذشته و تک گویی های درونی شخصیت ها نشان می دهد که با نویسنده ای آشنا با مبانی نویسندگی جهانی طرف هستیم. گلشیری در این کار به خوبی از مولفه های روایت مدرن استفاده کرده و به خوبی از پس پیمودن راهی که انتخاب کرده بود، برآمد.

پروین سلاجقه: نوع موفق استفاده ازعنصر زمان

آنچه در شازده احتجاب گلشیری از نظر من می تواند مهم ترین وجه اهمیت آن به حساب آید، شخصیت پردازی موفق و هنرمندانه از نقش زن در گستره ای طولانی از تاریخ فرهنگی ایران است که در چند چهره عمده ظاهر شده است. اولین وجه آن، در ساخت و پرداخت یک وجه از چهره حقیقی زن در تاریخ ایران در شکل و شمایل یک حضور شاهد، ناظر، ساکت اما کاتب و نویسا و هوشمند و آگاه به امور و واقعیت سرنوشت خود است، یعنی در شخصیت پردازی فخرالنساء که در این اثر، به عنوان شخصیتی خاص، نگارنده تاریخ مذکر اجدادی خود است و بی آنکه قضاوت کند، فقط مرور و مشاهده می کند و خواننده را به مشاهده و قضاوت وامی دارد. با کمی تامل در تاریخچه داستان ایرانی می توان گفت فخرالنساء در این اثر، در واقع به نوعی طرحی دیگر از همان زن اثیری و بی گناه و آشنا برای خواننده معاصر ایرانی است که سویه دیگر یا همزاد خود را نیز در هیات لکاتگی اش در کنار خود دارد: یعنی فخری را. (زنی که در همین شکل و شمایل در «بره گمشده» راعی گلشیری هم ظاهر شده است). هرچند این نحوه شخصیت پردازی داستانی زن در هیات این دوگانگی بنیادین در ذهنیت باستانی اقوم ایرانی را قبل از شازده احتجاب در بوف کور هدایت هم داریم اما باید به خاطر بسپاریم که این موتیف در شکل یک زن نویسا و شاهد و ساکت اما باهوش و روایتگر اولین بار در برون متن رمانس امیر ارسلان و به عنوان یک راوی نویسا، از شخصیت فخرالدوله، دختر ناصرالدین شاه و نویسنده کتبی رمانس امیرارسلان گرفته شده است، دختری که به طور پنهانی و در آن سوی پرده خوابگاه پدر خود داستان امیر ارسلان را از زبان نقیب الممالک شنیده و یادداشت کرده است، طرحی از همین وجه شخصیتی زن است که بعدها نیز پس از ظاهر شدن در بوف کور و شازده احتجاب در شکل یک موتیف تکراری در آثار دیگری از جمله: اسفار کاتبان ابوتراب خسروی نیز تکرار شده است. اما در این میان نکته بااهمیت تر این است که وجهی دیگر از زن داستان ایرانی برای اولین بار در شازده احتجاب در چهره ای جدید از شخصیت زن ساخته و پرداخته شده است که در هیات ماه منیر، با کنش های روانی، میل به سوژگی دارد و ذهنیت تاریخ حرمسرایی را از جهات نگرش اومانیستی نو به نقد و چالش می کشد. از میان آثار گلشیری، شازده احتجاب را بیشتر از بقیه دوست دارم و اغلب از جهات متعددی به این اثر فکر می کنم؛ به مناسبات اندامواره فرم و درونمایه و شگرد بی نظیر روایی اش؛ به طرح در هم پیچیده و ضربان تپنده طنین و لحن نوشتارش و به هماهنگی منسجم همیاری تاریخ و گزارش و داستان در یک دایره فرمالیستی و زیباشناختی. از نظر من این اثر در تاریخ داستان نویسی ایران فی نفسه و قائم به ذات دارای ارزش است و حتی اگر به دلایلی سایه هایی از بوف کور، هم بر بخش هایی از آن سنگینی کند، باز هم چیزی از ارزشش کم نمی شود، زیرا نو است و مصداق کامل امر نو در رمان معاصر. هنر هوشنگ گلشیری، یعنی تمام قد تجلی کردن در هیات نویسندگی این کار موفق و ممتاز که شازده احتجاب باشد و همین یکی هم کم نیست که نام او را در تاریخ داستان نویسی معاصر ایران جاودانه کند. نکته دیگری که باید اضافه کنم، این است که من با نظر بسیاری از منتقدان مبنی بر رمان نبودن این اثر موافق نیستم به ویژه کسانی که آن را از نوع داستان بلند، قلمداد می کنند. به نظر من این اثر، چه به لحاظ ساختار و چه درونمایه، در هیات یک رمان خلق شده و مناسبات عمده سازوکار رمان شدن بر آن حاکم است، چرا که شخصیت پردازی و گسترش ارکان ساختاری در چارچوب یک سازوکار و نظام رمانی در آن جریان دارد. نکته دیگری که مرا پیوسته مجذوب این اثر می کند، نوع استفاده از عنصر «زمان» است که در فرآیندی موفق و هوشمند، با ایجاد یک زمان داستانی مکانمند و قابل درک، چه به لحاظ تاریخی، چه فلسفی و چه اساطیری و بشری، در داستان نویسی ایران، طرحی نو در انداخته است و همچنین نمایش تام و تمام امر سوژگی مطلق است و فاعلیت تاریخ مذکر و سلطه گر در محور ذهنیت فرهنگ ایرانی و به تصویر کشیدن بخش های معیوب و بی رحم این ذهنیت در نوشتاری خلاقانه و مدرن.

خلاصه رمان: شازده احتجاب، واپسین بازمانده یکی از خاندان های اشرافی قاجار، شام پایانی عمر خویش را سپری می کند. شازده می خواهد خود را بشناسد. این فرآیند از سال ها پیش، یعنی هنگامی که شازده و فخرالنسا نامزد بوده اند، آغاز شده اما بی نتیجه مانده است. اکنون شازده در تاریکی اتاق بر صندلی نشسته است. عکس درگذشتگان جلو روی اوست. پدربزرگ، مادربزرگ، پدر، مادر، فخرالنسا، فخری و منیره خاتون، همه و همه در ذهن شازده زنده می شوند. در این میان، شازده ناخواسته، گوشه هایی از زندگی خاندانش را بر ملا می کند. شازده هر بار که برای شناخت خود به خاطرات و رویدادهای گذشته پناه می برد، شکست می خورد. سرانجام نیز شازده در شناخت خویش توفیق نمی یابد و هنگامی که مراد خبر مرگ او را می آورد، می پرسد: «احتجاب؟» و این مراد است که احتجاب را به او معرفی می کند: «پسر سرهنگ احتجاب، نوه شازده بزرگ، نبیره جد کبیر افخم امجد. خسرو…». اما در واقع این معرفی، کمکی به شناخت شازده از خودش نمی کند.