آرشیو سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۷، شماره ۵۲۴۴
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

داستان زنده یاد موش حکیم!

امید مهدی نژاد (طنزنویس)

موشی در سوراخ دیوار خانه ای زندگی می کرد. یک روز که برای پیدا کردن پنیر لیقوان سوراخ دار از سوراخ خود بیرون آمده بود مشاهده کرد صاحبخانه در کنار دیوار یک تله موش کار گذاشته است. بسرعت سراغ مرغ رفت و به او خبر داد. مرغ گفت: تله موش به من چه. این مشکل توست. موش ناراحت شد و سراغ گوسفند رفت و به او خبر داد. گوسفند گفت: بع، تله موش مساله من نیست. موش مکدر شد و سراغ گاو رفت و به او خبر داد. گاو گفت: ما، ایت ایز نات مای بیزینس.

موش ناامید شد و بااحتیاط به سوراخ خود بازگشت. ساعتی بعد ماری که برای پیدا کردن و خوردن موش از سوراخ خود بیرون آمده بود در تله گیر کرد و عصبانی شد و زن صاحبخانه را گزید. صاحبخانه مرغ را سر برید و برای زنش سوپ درست کرد. اهالی محل برای عیادت از زن صاحبخانه به خانه آنها آمدند. صاحبخانه گوسفند را سر برید و برای آنها ناهار درست کرد. دوا و درمان افاقه نکرد و زن صاحبخانه به دیار باقی شتافت. صاحبخانه گاو را سر برید و به خانواده های وابسته و سایر بستگان و آشنایان که از راه های دور و نزدیک به مراسم ختم آمده بودند شام داد. در تمام این مدت موش دم در سوراخ خود نشسته بود و تماشا می کرد. ناگهان گربه ای پرید و موش را از گردن گرفت. موش قبل از این که خورده شود به گربه گفت: اجازه می دهی یک جمله قصار بگویم تا داستان امروز بی نتیجه نباشد؟

گربه گفت: بگو.

موش گفت: بی تفاوتی نسبت به رنج های دیگران بد است، اما تماشای مرگ دیگران از آن هم بدتر است و بناچار خاموش شد.