آرشیو پنج‌شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۷، شماره ۲۲۰۹۷
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

قبول کن که زمانش رسیده برگردی

گمان کنم حالا…

گمان کنم که زمانش رسیده برگردی

به ساحت شب قدر، ای سپیده برگردی

هزار بیت فرج نذر می کنم، شاید

به دفتر غزلم ای قصیده برگردی

زمان آن نرسیده کرامتی بکنی

قدم به خانه گذاری به دیده برگردی؟

مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی

به شهر سبزترین آفریده برگردی

گمان کنم که زمانش… گمان کنم حالا

که پلک شاعری من پریده برگردی

نگاه کن! به خدا بی تو زندگی تنهاست

قبول کن که زمانش رسیده برگردی

نغمه مستشار نظامی

چشم انتظار

ای آن که آشکارترین، دوست دارمت

با من چه کرده ای که چنین بی قرارمت

چون حس شاعرانه به خونم دویده ای

چون درد لاعلاج سرودن، دچارمت

غمگین ترین مسافر شهرم، شتاب کن

ای رفته نیامده، چشم انتظارمت

حرفی شو تا به طبع لطیفی بگویمت

ابری شو تا به شیوه باران ببارمت

گفتم که در دلم بنشانم گل تو را

اما کجای این دل هرزه بکارمت

کیومرث مرادی

شفاعت

آقا بیا، سکوت مرا غرق نور کن

ما را قرین رحمت و لطف حضور کن

وقتی گناه کنج دلم سبز می شود

آقا، شما شفاعت این ناصبور کن

در هوای تو

ایجاز شاعرانه چشم تو تاکنون

ما را کشانده است به اعجازی از جنون

هر روز در هوای تو پرواز می کنیم

هر روز می شویم چو خورشید سرنگون

آدم بشوم

این جمعه و جمعه های دیگر حرف است

آدم بشوم، تو شنبه هم می آئی!

بی قرارها

دربر گرفته خلوت دل را غبارها

ای علت شکفتن گل در بهارها!

با چلچراغ و آینه و آب سال هاست

صف بسته اند در طلبت بی قرارها

ای ناگهان درخشش بی ادعا، ببار

بر شانه های مویه ی شب زنده دارها!

ما چشم بر نهایت راهت نهاده ایم

تا ممکن است باشد ازین انتظارها!

زهرا محدثی خراسانی

صبر ایوب

خاکم اگرچه، نیم نگاه تو کیمیاست

باور بکن که منتظرم، خاک، بی ریاست

صبرم اگرچه رشته ی ایوب بافته ست

اما مگر تحمل این رشته تا کجاست؟

«ای غایب ازنظر که شدی همنشین دل»

من عاشقم، حساب من از دیگران جداست!

دستی بکش به خاک من این بار بشکفد

پروانه ای که از قفس صبح و شب رهاست

صبحم، طلوع کرده ام از ابتدای خویش

آنجا که قلب منتظران غرق در دعاست

ای صاحب تمام زمانها، ظهور کن

غوغایی از حضور شما در دلم بپاست

خاکم اگرچه، در نفس صبحهای من

هر لحظه ای که می شکفد، ردی از شماست

فردای تو

دامن دریای دل، فرش قدم های تو

رقص کنان موجها، مست تماشای تو

ای نفس آسمان از نفست در طپش

فرش زمین پیشکش، عرش خدا جای تو

ای نظر آفتاب در نظرت تیرگی

جلوه ی هر صبحگاه، خنده ی زیبای تو

می رسد از هر طرف، یاد تو با چنگ و دف

ای که ملائک به صف، خم شده بر پای تو

دست زمین را بگیر، ای مدد بی نظیر

ای همه آفاق پیر، در غم فردای تو

گل حضور

و بی تو اشک در آغاز راه سد شده است

حریم باغچه در زیر پا لگد شده است

چگونه بی تو مسافر شود در این وادی

دلی که تازه ره عشق را بلد شده است

و بی تو ثانیه ها مثل قرن می گذرد

ببین چگونه زمان با من و تو بد شده است

شکوه سبزه و گل جای خود ولی ای عشق!

گل حضور تو امروز سرسبد شده است…

تو می رسی و دلم تا به خود نجنبیده است

تمام ثانیه ها مثل باد رد شده است

نگاه پنجره در کوچه خیره می ماند…

و چشم محو سواری که می رسد شده است…

زهرا بیگدلی