آرشیو پنجشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷، شماره ۴۲۷۳
پنج شنبه روز آخر نیست
۱۵
ترک اختیار

تو خیلی دوری

اطهر کلانتری

مداوم می خواستم امیدوار باشم. مداوم به خودم نهیب می زدم که دایما یکسان نباشد حال دوران. اما دیروز وقتی از روی عادت چای می خوردم، نگاهم خیره ماند به خط روشن کمرنگی که از شکاف پرده بر زمین افتاده بود. یک طرفش تیره بود و طرف دیگرش کمی و فقط کمی روشن تر. خواستم به کسی زنگ بزنم بگویم:«کمی پرده رو باز کن، تو هم این خط نازک روشن رو می بینی؟» بعد فکر کردم به کی زنگ بزنم که نگوید دیوانه کم داشتیم که تو هم اضافه شدی؟ راستش دیگر خیلی آشنایی هم نمانده، رفته اند خودخواسته یا به جبر زمانه. چیز غریبی شده. شب می خوابی صبح می بینی، زوج یا فردی دیشب که مشغول کابوست بودی برایت پیغام داده:«خداحافظ من رفتم استرالیا.» انتهای جاهان، آنقدر دور است که حتی فکرش هم چند روز طول می کشد. اصلا آنقدر دور است و وسیع که پسرعمویی این سر استرالیا نمی داند پسر عمویی در آن طرف دارد. بگذریم، خط نازک باریک را می گفتم. آن خط انگار همان امید لغزان و لرزان عمر ماست. باید ستون را امیدوار ببندم، باید بنویسم بهتر است در آن طرفی بایستیم که کمی و فقط کمی روشن تر است. اما آدم است دیگر یک روزهایی دست و پای خودش و حوصله اش درد می کند و حوصله پند و اندرزهای تکراری ندارد. کمی غمگین بودن هم بد نیست.