آرشیو چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۷، شماره ۹۴۱۱
صفحه اول
۱
سرمقاله

امید زایمان "ادب" از مادر تاریخ

حامد حاجی حیدری

از دیرباز تا هم اکنون، تحلیل گران اجتماعی پرنفوذی، از ابن خلدون تا کندراتیف، معتقد بوده اند که "تاریخ تکرار می شود". هرچند که احتمالا رویدادهای طبیعی همچون چرخش مکرر زمین به دور خورشید یا توالی نسل ها از پس یکدیگر، الهام بخش این تلقی بوده اند، ولی، این باور، تنها یک الگوبرداری خام از طبیعت نیست، هرچند که الگوبرداری از طبیعت هم کم چیزی نیست. سخن از منطق عمیق تری است؛ این که واحدهای اجتماعی در نسبت با اقتضائات فرهنگی، متحمل دوره های متوالی نوباوگی و بلوغ و سالخوردگی و زوال می شوند. یک ایده فرهنگی در جامعه محوریت می یابد، گسترش و تنوع پیدا می کند، سپس، باور به بسندگی و استقرار فرهنگی و اجتماعی، نیروهای عمل کننده اجتماعی را به رخوت می کشاند و دیگر ایده فرهنگی محور جامعه به روزرسانی و سرزنده نمی شوند؛ در مرحله بعد، مسائل اجتماعی فاقد پاسخ فرهنگی، تلنبار می شوند، و مشکلات، هرازگاهی از اکناف جامعه سر برمی آورند و به هم گره می خورند، و نهایتا، مسائل در هم گره خورده، به بحران تبدیل می شوند. طول این تکرار تاریخ می تواند بسته به زنده بودن روحیه جهاد و مجاهده در یک جامعه، طولانی یا کوتاه شود، ولی منطق اصلی رویدادها میان زنده بودن روحیه جهاد و مجاهده و در سوی مقابل، میزان رخوت و سستی فعالان اجتماعی و فرهنگی است. این، منطقی است که نظریه پردازان دوری تاریخ را مفتون خودساخته است.

از سال ها قبل، برای من این سوال مطرح بود که چطور شد که از متن یک فرهنگ لاابالی در دهه 1340، نسلی در دهه 1350 ظهور کرد که بی اندازه مودب و موقر و ثابت قدم بود. آن ها دکمه پیراهن ساده و سپیدشان را تا زیر گلو محکم می بستند و آرام و متین و مصمم راه می سپردند و سرمشق بچه مدرسه ای ها جمله "ادب آداب دارد" بود. مسئولیت پذیری و تعهد متقابل آن ها به یک ایده انقلابی، نهایتا به برنامه انقلاب و پیشبرد دفاع مقدس و نهایتا خیز موفق توسعه و سازندگی انجامید. سپس، از میانه دهه 1370، "جوانان را باور کنیم" به "تکرار" ولنگاری 1340 تبدیل شد، و تولید و تولد فرهنگی به رخوت و سستی گرایید چراکه بدون پایبندی به اصول و آداب شناسی دیوار راسخی بنا نمی شود.

حال و هوا از سرودها و داستان ها و مطبوعات و کتاب ها و سایر محصولات فرهنگی رخت بر بست، و این مقدمه ای شد برای رخوت و رکود اجتماعی و حتی اقتصادی امروز. سوال این است که چطور می تواند تاریخ چرخی بزند و ما دوباره به حال و روز مودب و توام با تعهد متقابل و مسئولیت بازگردیم؟

زمانی، سرود زنده یاد حمید سبزواری با صدای روح افزای حسام الدین سراج، زمزمه های این مردم را تسخیر می کرد و بیانگر کامل عیار روحیه زمان دفاع مقدس بود. بگذارید سروده کامل مرحوم حمید سبزواری را مرور کنیم که بسته کامل شیوه فکر و زندگی مودب آن دوره بود: وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم…دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم / از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم…بانگ از جرس برخاست وای من خموشم / دریادلان راه سفر در پیش دارند…پا در رکاب راهوار خویش دارند / گاه سفر را چاووشان فریاد کردند…منزل به منزل حال ره را یاد کردند / گاه سفر آمد نه هنگام درنگ است…چاووش می گوید ما را وقت تنگ است / گاه سفر آمد برادر! گام بردار…چشم از هوس، از خورد، از آرام بردار / گاه سفر آمد برادر! ره دراز است…پروا مکن بشتاب، همت چاره ساز است / گاه سفر شد باره بر دامن برانیم…تا بوسه گاه وادی ایمن برانیم / وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد…از هفت وادی در طلب باید گذر کرد / وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند…بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند / وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را…امید بر عزم جلودار است ما را / وادی پر از فرعونیان و قبطیان است…موسی جلودار است و نیل اندر میان است / تکریتیان (صد- دام) در هر گام دارند…راه آشنایان، ره به مقصد می سپارند / ره توشه باید کو؟ بیاور کوله بارم…امید را ره توشه بهر راه دارم / ره توشه باید، پای من هموارپو باش…هفتاد وادی پیش رو گر هست، گو: باش / ره توشه باید، عزم را در کار بندیم…دل بر خدا آنگه به رفتن باره بندیم / ره توشه باید، صبر را در دل نشانیم…وادی به وادی باره تا منزل کشانیم / ره توشه ما را شوق دیدار حرم، بس…ره توشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس / تنگ است ما را خانه تنگ است ای برادر!…بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر! / ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن…تاراج و باج رفته را گردن نهادن / تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم…خفتیم غافل، خانه بر دشمن نهادیم / خفتیم غافل، از معادای حرامی…کردیم سر تسلیم یاسای حرامی / خفتیم غافل، رزم را از یاد بردیم…پس داوری بر محضر بیداد بردیم / خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد…خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد / دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم…دست عمل بشکسته و پای فرس هم / تاراج شد، تاراج، هر کالایمان بود…خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود / ما خامش و او هر طرف شور و شغب کرد…تاوان و خورد و خفت و مستی را طلب کرد / سینا و طور و غزه را بلعید با هم…ما، خفته و او در تهاجم قدس را، هم / جولان به جولانی دگر بگرفت از ما…ماندیم ما سرگشته او را قدس و سینا / فرمان رسید این خانه از دشمن بگیرید…تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید / یعنی کلیم آهنگ جان سامری کرد…ای یاوران باید ولی را یاوری کرد / وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم…دل بر پیام دلکش چاووش بندیم / چابک سواران، رهروان، احرام بستند…دل بر طنین این صدای عام بستند / آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است…واماندن از این کاروان، درد است، درد است / باید خطر کردن، سفر کردن، رسیدن…ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن / وادی به وادی سینه باید سود بر راه…منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه / گر خاره ور خارا و گر دور است منزل،…حکم جلودار است، بربندیم محمل / ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست…عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست / باور مکن افسانه افسونگران را…همراه باید شد در این ره کاروان را / باور مکن امید دیدار حرم نیست…گامی فرا نه تا حرم جز یک قدم نیست / از دشت و دریا در طلب باید گذشتن…بی گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن / گر صد حرامی صد خطر، در پیش داریم…حکم جلودار است، سر در پیش داریم / حکم جلودار است، بر هامون بتازید…هامون اگر دریا شود، از خون بتازید / فرض است فرمان بردن از حکم جلودار…گر تیغ بارد، گو ببارد، نیست دشوار / جانان من برخیز و آهنگ سفر کن…گر تیغ بارد، گو ببارد، جان سپر کن / جانان من برخیز بر جولان برانیم…زانجا به جولان تا خط لبنان برانیم / آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست…آنجا که قربانگاه زعتر، صور ، صیداست / آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد…آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد / جانان من اندوه لبنان کشت، ما را…بشکست داغ دیر یاسین پشت، ما را / جانان من برخیز باید بر "جبل" راند…حکم است باید باره تا دشت امل راند / جانان من برخیز و زین بر پارگی نه…زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه / باید ز آل سامری کیفر گرفتن…مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن / باید به مژگان رفت گرد از طور سینین…باید به سینه رفت زینجا تا فلسطین / باید به سر، زی مسجدالاقصی سفر کرد…باید به راه دوست، ترک جان و سر کرد / جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش…آنک امام ما علم بگرفته بر دوش / تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار…مقصد، دیار قدس، همپای جلودار.

و به رغم این مضمون درخشان و تاریخ ساز از مرحوم سبزواری، امروز، شماری از جوانان ما چه چیزهایی را لاینقطع به گوش خود سیم کشی می کنند؟ نیستی حالم خرابه…تو رو با یکی دیگه دیدم…داغون شدم مردم…ولی باز تو رو بخشیدم…نیستی دلشوره دارم…می بینم تو رو تو چشماش…این تقدیر بی رحمه با قلبم…عشق من برو نذار تنهاش…نیستی حال من خرابه…نیستی دستام سرد سرد…چشمام تو رو با اون دید و دلم باور نکرد…

و باز پرسش من این است که منطقا نسلی که گوش به این ابتذال سپرده است و در سایه شبکه، از محدودیت های تربیتی گسیخته است، در کدام نقطه، چرخش فرجام دهه 1340 را تجربه خواهد کرد، و به سمت اصول، مسئولیت، تعهد متقابل و ادب و سرمشق "ادب آداب دارد" بازخواهد گشت؟ روزی برخواهد گشت. این سر به سنگ خواهد خورد. خفتیم غافل، رزم را از یاد بردیم…پس داوری بر محضر بیداد بردیم / خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد…خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد / دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم…دست عمل بشکسته و پای فرس هم / تاراج شد، تاراج، هر کالایمان بود…خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود.