آرشیو پنج‌شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، شماره ۲۲۱۴۸
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

با آمدنت بهار معنی می شد

مثنوی عشق

بیا که با تو بهاران ز راه می آید

سوار توسن مهر و پگاه می آید

تو از عشیره آب و گیاه و خورشیدی

در آسمان خیالم چو مهر و ناهیدی

سحر زشرم نگاهت به حیرت افتاده است

ز مهر گرم نگاهت به حیرت افتاده است

سحر به بوی تو پلکش گشوده می گردد

درون شط سپیده غنوده می گردد

هنوز حرف دل شاعران امروزی

هنوز مثل چراغ سپیده می سوزی

نگاه آینه ها هم به حیرت افتاده است

ز حسن روی تو یوسف به غیرت افتاده است

نگاه چشم تو آشوب می کند برپا

خوشا کسی که شود بر نگاه تو شیدا

ز ایل پاک سحرزاد روزگارانی

تو از قبیله گل وز تبار بارانی

بهار بی تو عزیزم کجا صفا دارد

بیا که بی تو و چشمت دلم عزا دارد

به مهر پیک بهاران به خانه ات برگرد

که بی حضور نگاهت خموشم و دلسرد

محسن عقیلی زاده

شکوفه صبح

ای کاش که انتظار معنی می شد

بی تابی جویبار معنی می شد

وقتی که سحر شکوفه صبح دمید

با آمدنت بهار معنی می شد

کریم علی زاده

بهار رویا

تو آفتاب یقینی، بهار رویایی

طراوت گل سرخی، نسیم صحرایی

تو ابر منقلب چشم های پرهیزی

تو قطره قطره باران ناشکیبایی

تو فصل رویش عشقی، نگاه مجنونی

تو آبشار صمیمیتی، تو لیلایی

تو نرم و سبز و لطیفی، تو موج احساسی

تو روح پاک مسیحی، تو دست موسایی

تو لحظه های خوش خاطرات شیرینی

تو باغ عاطفه هایی، امید فردایی

تو جلوه سحری، آبروی انسانی

تو نور روشن صبحی، تو جام صهبایی

تو گرم باده عشقی، بهار زیستنی

تو شور و شوق شقایق به دشت دل هایی

تو شعر خواجه شیراز و شمس تبریزی

تو معنی کلمات همیشه زیبایی

محمد عزیزی

تا بهار خواهم مرد

بیا و گرنه در این انتظار خواهم مرد

اگر که بی تو بیاید بهار، خواهم مرد

به روی گونه من، اشک سال ها جاری است

و زیر پای همین آبشار، خواهم مرد

نیامدی و خدا آگه است، من هر روز

به اشتیاق رخت چند بار خواهم مرد

خبر رسید که تو با بهار می آیی

در انتظار تو، من تا بهار خواهم مرد

پدر که تیغ به کف رفت، مژده داد که من

به روی اسب سپیدی، سوار خواهم مرد

تمام زندگی من در این امید گذشت

که در رکاب تو با افتخار خواهم مرد

پدر که رفت به من راست قامتی آموخت

به سان سرو سهی، استوار خواهم مرد

محسن حسن زاده لیله کوهی

بوی خدا و عشق

مولای من ای از تبار آب و باران

روح لطیف سبز هر فصل بهاران

در التهاب لحظه های بی تو بودن

همچون یتیمانیم ، سر در گریبان

سوز دل یاران شفایش یک نگاه است

از سوی تو ای گمشده از چشم هامان

مولای من ، مولای من ! آتش گرفتم

چون هیمه ای سوزان میان باد و طوفان

پای برهنه ، می روم در وادی عشق

مقصد تویی ای آرزوی هر مسلمان !

در ازدحام اشک و غم با شب نشستم

شاید ترا یابم ترا ای ماه تابان !

قصد زیارت می کنم یارب مدد کن

تا بشنوم من از حبیبت صوت قرآن

درد آشنایم با شما ای سوته دل ها

لطف خدا را دیده ام در ندبه هاتان

آدینه ها بوی خدا و عشق دارند

آدینه صبحی می رسی خورشید رخشان

زهرا یزدان پناه

ترنم شعر باران

من که حیران توام وقتی تبسم می کنی

رعشه بر جان می زنی در دل تلاطم می کنی

تازگی ها می نشینم پای حرف چشم تو

نرم نرمک شعر باران را ترنم می کنی

چشم من در خلوتت گاهی اگر سر می زند

تو چرا شک می کنی، سوء تفاهم می کنی

اتفاقا بیشتر حرف تو را می زد دلم

خاطراتی را که در باران تبسم می کنی

با خلوص چشم هایت صحبت از اشراق ها

از سماع ساقه های سبز گندم می کنی

راستی! گنجشک ها با بی قراری می پرند

در وسیع دیدگانت؟ یا تو هم می کنی

ای بهار مهربانم! با طلوعت در زمین

روشنی را جمعه فردا تکلم می کنی

سید حکیم بینش