گفت وگوی جالب شخص دوزنه با دو زن خود
شخصی با آن که شخص متعهد و خانواده داری بود و همواره در جهت حفظ کیان خانواده می کوشید، با این حال دو همسر داشت و از این جالب تر آن که دو همسرش رابطه حسنه و مطلوبی با یکدیگر داشتند. روزی دو همسر تصمیم گرفتند به نزد شخص بروند و هم قدری سر به سر او بگذارند و هم از میزان محبت وی نسبت به خود باخبر شوند. پس نزد وی رفتند و از او پرسیدند: «ای شوهر عزیز ما، آیا به جز ما نیز زنی در زندگی تو هست؟»
شخص گفت: «به چه معنا؟ آیا دوست اجتماعی نیز در همین زمره محسوب می شود؟» همسران وی گفتند: «به هر عنوان.» شخص گفت: «خیر. به جز شما دو تن زنی در زندگی من نیست.» همسران پرسیدند: «به هیچ عنوان؟» شخص گفت: «به هیچ عنوان.» همسران پرسیدند: «پس چرا پرسیدی به چه عنوان؟»
شخص گفت: «خواستم حجم حکایت به میزان مطلوب برسد.» همسران گفتند: «خب. حال بگو از ما دو تن کدام یک نزد تو عزیزتریم؟»
شخص گفت: «هردوی شما برای من به یک اندازه عزیزید.» آنها گفتند: «خداوکیلی اش را بگو.» شخص گفت: «باور بفرمایید خاطر هردوی تان برای من ارجمند و اینهاست.» همسر دوم که جوان تر بود پرسید: «اگر هردوی ما به همراه شما سوار قایقی باشیم و قایق در رودخانه واژگون گردد، شما نخست برای نجات جان کدام یک از ما اقدام می کنید؟» شخص فکری کرد و گفت: «راستش را بگویم؟» همسران گفتند: «بلی» شخص رو به همسر اول خود کرد و گفت: «بانو، شما همین فردا صبح در یک کلاس شنا ثبت نام کنید.» زن دوم گفت: «واقعا که. آیا بهتر نبود می گفتید قایق را تعمیر کنیم؟»
شخص گفت: «بهتر بود.» همسر اول گفت: «پوففف.» شخص گفت: «ضایع کردم؟» همسر دوم گفت: «بلی.» در این لحظه شخص رو به دوربین کرد و خطاب به مخاطبان گفت: «حقا که هرسه مان انسا ن های خجسته ای هستیم.» و هرسه با هم خندیدند و تا پایان عمر به خوبی و خوشی در کنار هم به زندگی پرداختند.