من به پناهگاه نمی روم
در برهه ای از جنگ، صدام تهران را موشک باران می کرد. گاهی اتفاق می افتاد که موشک ها در نزدیکی جماران به زمین می خوردند. عده ای از دکتر ها از این قضیه ناراحت بودند و حتی بعضی از آنها خدمت امام رفته و با ناراحتی و گریه از ایشان خواهش کردند که اجازه دهند پناهگاهی برای ایشان ساخته شود. حضرت امام وقتی که ملاحظه می کنند آنها احساساتی شده اند برای اینکه از احساسات آنها بکاهند می فرمایند بروید طرح و برنامه هایتان را بیاورید که ببینم چه برنامه ای دارید. اینها فکر کردند که امام به پناهگاه می رود ، لذا زیرزمین حسینیه را به عنوان پناهگاه آماده کردند.
ما زیرزمین حسینیه را تمیز کردیم، حتی تختی هم برای زمان استراحت امام قرار دادیم، بعد از این مقدمات به حضرت امام خبر دادند که آقاجان، محل آماده است. حضرت امام فرمودند من نگفتم که بروید محلی را به عنوان پناهگاه برای من آماده کنید، من گفتم بروید برنامه و طرح هایتان را بیاورید که ببینم چه طرح و برنامه ای دارید؟ سپس فرمودند: اگر موشکی به جماران اصابت کند و در کنار من پیرزنی شهید شود و من در پناهگاه باشم و آسیبی نبینم فردا تاریخ درباره من چه قضاوتی خواهد کرد؟ آیا نمی گویند خمینی برای خودش پناهگاه ساخت اما آن پیرزن، پناهگاه نداشت. من نه جواب خدا را می توانم بدهم، نه جواب ملتم را. شما بروید و هر وقت برای همه افراد این مملکت پناهگاه ساختید، آن وقت من هم به پناهگاه می روم.(1)
1. سید رحیم میریان - کتاب خاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی(ره) ص39.