آرشیو سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، شماره ۳۳۹۴
روزنامه فردا
۱۶
در آستانه

خیال

مریم رحمانیان

برای دوستی نوشتم خیال موجود عزیزی است که زورش به این دنیای لعنتی می چربد. خیال را می شود درست وسط خسته ترین روز زندگی از پستو درآورد، خاک رویش را بوسید و در آغوشش کشید. به قول شمس تبریزی «خیال ها کم نیست، از خود برمی انگیزی و حجاب خود می سازی و بنا بر آن خیالات تفریح می کنی».

خیال می تواند خودش را پهن کند روی خاطره و آن طور که تو دوست داری، گذشته را بیاراید و حفره های حافظه را دست کاری کند و واقعیت را قایم کند پشت سرش. خیال همان موجود عزیزی است که می تواند چوب جادویش را بالا ببرد، لباس های کهنه را نو کند، از کدو تنبل کالسکه بسازد و از مردی دور معشوق. می تواند پر کند درزهای این زندگی را. خیال متغیر مفاهیم است، متغیر واقعیت های تثبیت شده. می تواند به تو بقبولاند که چقدر گذشته بی نقص بوده، چقدر اسفندهای گذشته بیشتر بوی نوشدن می داده و چقدر هیجان رسیدن سال نو بیشتر توی نبض هوا حس می شده است. نه آنکه لزوما همه اینها خیالات و اوهام باشد؛ اما احتمالا مسئله این است: گذشته امن تر و صمیمی تر به نظر می رسد؛ چون از آن زنده بیرون آمده ایم؛ با همه بغض ها و زخم ها، روی آسفالت زمان خودمان را کشانده ایم تا امروز؛ امروزی که معلوم نیست به فردا برسد یا نرسد.

امروزی که هیچ دوست داشتنی به نظر نمی رسد؛ چون نه شبیه خیال دیروز است و نه مثل امید فردا. توی امروز تنها حسرت گذشته است و حس مبهم انتظار برای آینده و چقدر که این انتظار برای آینده هم آغشته به خیال است؛ آلوده به این ایمان فروغ که «کسی می آید» و روزی می آید، بهتر از دیروز.

همین است که کل سال را انتظار می کشیم، می رویم، می آییم، زمین می خوریم و دستمان را به خیال و آرزو بند می کنیم و بلند می شویم به امید همان روز. همان روزی که باید بیاید؛ که توی ضمیر ناخودآگاه مان دوست داریم عید باشد. روزی نو باشد. دستی برآمده از غیب باشد به دوستی و مهر. شاید.