داستانی درباره عشق، جنگ و هجران
یک عاشقانه سرد
دیروز که نگهبان کشو را بیرون کشید، مردی را دیدم که نیمی از پیکرش را از دست داده بود ولی صورتش دست نخورده باقی مانده بود. چقدر شبیه فرهاد بود. فقط آن خال گوشتی روی چانه اش مرا به شک انداخت. نگهبان گفت: «می بینی خانم تسلیمی انگار خودشه.» گفتم: «اما او خال نداشت.» نگهبان دست کشید روی صورت مرد و گفت: «فکر می کردم شاید گل به صورتش چسبیده.»
پشت میز نشسته ام، زیر نور کم سوی لامپ بالای سرم و به خال آن مرد فکر می کنم که اگر آن خال نبود... سایه ها به نور هجوم آورده اند. آن قدر نزدیک شده اند که هر آن ممکن است نور را ببلعند و اتاق را تاریک کنند. انگار دیوانه شده ام. این چندمین بازدید است؟
شما میتوانید به یکی از روشهای زیر مشترک شوید:
همزمان با برقراری دوره اشتراک بسته دانلود 70 مطلب از مجلات عضو و دسترسی نامحدود به مطالب روزنامهها نیز برای شما فعال خواهد شد!
پرداخت از طریق درگاه بانکی معتبر با هریک از کارتهای بانکی ایرانی انجام خواهد شد.
پرداخت با کارتهای اعتباری بینالمللی از طریق PayPal نیز برای کاربران خارج از کشور امکانپذیر است.
- دسترسی به متن مقالات این پایگاه در قالب ارایه خدمات کتابخانه دیجیتال و با دریافت حق عضویت صورت میگیرد و مگیران بهایی برای هر مقاله تعیین نکرده و وجهی بابت آن دریافت نمیکند.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.